اوزول ای. اسپنسر

"قرار بود خدا بشم... دنیای جدیدی بسازم با یک نژاد پیشرفته از انسان‌ها. اما همه‌ چیز با فاجعه راکون‌ سیتی از دست رفت. با این حال، آفرینش تو هنوز اهمیت زیادی داره. حالا شمع من کم نور شده. خنده دار نیست؟ برای کسی که حق داره خدا باشه، باید با فانی بودن خودش روبه‌رو بشه…"

آخرین حرف‌های اسپنسر به وسکر.

اوزول ای. اسپنسر، ارل اسپنسر (Oswell E. Spencer, Earl Spencer و به ژاپنیオズウェル・E・スペンサ)، یک میلیاردر اشرافی بریتانیایی، ویروس‌ شناس و طرفدار علم اصلاح نژادی بود. او یکی از بنیان‌گذاران شرکت دارویی آمبرلا بود و در طول تمام دوران فعالیتش، مدیرعامل و رئیس آن بود. این دوران شاهد گسترش شرکت آمبرلا در دهه ۱۹۸۰ و همچنین ورشکستگی آن در سال ۲۰۰۳ بود.

 

اسپنسر فردی سرد، بی‌رحم، نخبه‌گرا و جاه‌طلب بود که بدون هیچ رحم و ملاحظه‌ای رقبای خود را از سر راه برمیداشت و به تدریج قدرتش را در داخل شرکت افزایش میداد که آن را به‌طور سختگیرانه‌ای در پشت پرده‌ای از تاریکی کنترل می‌کرد. اسپنسر دیدگاهی داشت برای بازسازی دنیا و رهبری آن به دورانی جدید، با این باور که وضعیت فعلی دنیا خود ویرانگر است. او قصد داشت از داده‌های تحقیقاتی که از سلاح های بیولوژیکی جمع‌آوری کرده بود استفاده کند تا دیدگاه خود را به واقعیت تبدیل کرده و یک اتوپیا برای بشریت بسازد و خودش به عنوان فرمانروا باشد.

بیوگرافی

اوایل زندگی

اسپنسر در خانواده‌ای معتبر به دنیا آمد که به مدت نسل‌ها جزو نخبگان اروپایی محسوب می‌شدند. او در قلعه‌ای که در کنار یک پرتگاه در ساحل بریتانیا قرار داشت بزرگ شد. وارث جوان ثروت اسپنسر، آموزش‌های گسترده‌ای دید و به جمع‌آوری آثار هنری و شکار علاقه پیدا کرد که این علایق متناسب با جایگاه اجتماعی او بود.

نشان خانوادگی اسپنسر
اوزول ای. اسپنسر
اطلاعات بیوگرافی

تاریخ تولد: حدود 1923

تاریخ مرگ: آگوست 2006

نژاد/ملیت: سفیدپوست/بریتانیایی

شغل: رئیس و مدیرعامل شرکت آمبرلا (۱۹۶۸-۲۰۰۳)

وضعیت: مرده

جنسیت: مرد

گروه خونی: O

قد: 179.4 سانتی‌متر (5 فوت و 10.6 اینچ)

وزن: 65 کیلوگرم (143 پوند)

اولین حضور: رزیدنت ایول (1996، اشاره شده)

آخرین حضور: رزیدنت ایول روستا (2021، اشاره شده)

صداپیشگان:

  • آدام دی. کلارک (RE5)
  • تایم وینترز (مقاومت)

مدل چهره: استیو آیریش (RE5)

از جمله مطالعات اسپنسر می‌توان به ادبیات کلاسیک، رسالات انسان‌گرایانه دوران اوایل مدرن و جنبش اصلاح نژادی اواسط قرن بیستم اشاره کرد. علاقه‌ی شخصی او Natural History Conspectus بود، یک دایره‌المعارف نادر از دوره ویکتوریای متاخر که سفر ۳۴ ساله‌ی کاشف بریتانیایی هنری تراویس از آفریقا را ثبت کرده بود. در دوران کودکی اسپنسر، اروپا وارد جنگ جهانی دوم شد. اطلاعات زیادی از زندگی اسپنسر در این دوران وجود ندارد، اما مشخص است که تجربیات او از زندگی در دوران جنگ تأثیر زیادی بر دیدگاه‌های جهانی او گذاشته است.

تا دهه ۱۹۵۰، اسپنسر دانشجوی دانشگاه بود و در حال آموزش برای تبدیل شدن به یک پزشک بود. در آنجا بود که با ادوارد اشفورد و دکتر جیمز مارکوس دوست صمیمی شد. در حالی که در حال پیاده‌روی انفرادی در شرق اروپا بود، به‌دلیل بی‌تجربگی در زمین‌های ناآشنا گم شد و در جاده‌ای پوشیده از برف سقوط کرد. در آنجا بود که میرندا، کشیش و زیست‌شناس روستای کوهستانی دورافتاده‌ای که خداوند سیاه را پرستش می‌کرد، او را نجات داد. اسپنسر به‌عنوان شاگرد توسط میرندا پذیرفته شد و در آنجا با Mold و توانایی آن برای جهش، هم‌جوشی و تکثیر موجودات زنده آشنا شد، چیزی که به او الهام داد تا راهی برای رسیدن به اهداف تکاملی خود پیدا کند. اگرچه او از وقت‌گذرانی با میرندا و دانش زیست‌شناسی وسیعی که از او آموخت لذت برد، اما دو نفر دیدگاه‌های بسیار متفاوتی داشتند. میرندا آرزو داشت دختر متوفی‌اش را دوباره زنده کند، در حالی که اسپنسر خواستار تغییر دنیا بود.

تصویری از اسپنسر جوان در آزمایشگاه میراندا.

به همین دلیل، اسپنسر تصمیم گرفت روستا را ترک کند، اما همچنان به ارتباط با میرندا از طریق نوشتن نامه ادامه داد. اسپنسر وقتی به دانشگاه بازگشت، دیگر همان آدم سابق نبود و انگیزه شد تا دستاوردهای میرندا را به شیوه خود تکرار کند، زیرا معتقد بود روش «مولد» برای رسیدن به اهدافش کارآمد نیست. با تشدید جنگ سرد، او شروع به دیدن انسانیت به‌عنوان نژادی محکوم به سقوط کرد و باور داشت تنها با تکامل بشر و رسیدن به یک کد اخلاقی برتر می‌توان از این سقوط جلوگیری کرد. اگرچه راهی برای رسیدن به این هدف نداشت، اما معتقد بود پاسخ در رشته نوظهور ویروس‌شناسی نهفته است. به‌زودی، اسپنسر یک حلقه از دانشمندان هم‌فکر شامل مارکوس، اشفورد، و همچنین لرد بیردزلی و لرد هنری، برای کار روی اصلاح نژاد و پیشرفت انسان ایجاد کرد.

تأسیس شرکت آمبرلا (1966-1968)

در آغاز سال ۱۹۶۶، اسپنسر دوباره به «مرور تاریخ طبیعی» مشغول شد، زیرا خاطره‌ای از قبایل اندپایا در غرب آفریقا به ذهنش آمد؛ مردمانی مهندس و ماهر که آیین‌هایشان شامل گلی جادویی بود که به کسانی که می‌توانستند سم آن را تحمل کنند، قدرت عظیمی می‌بخشید. در حالی که در ابتدا اسپنسر با شک و تردید با این موضوع برخورد می‌کرد، به دلیل ادعاهایی درباره روزنامه‌نگاری زرد از طرف تراویس، مارکوس فرض کرد که ممکن است این گل بتواند ویروسی به‌طور طبیعی تولید کند که مصرف‌کننده را دچار جهش کند. این ویروس از نظر تئوری می‌توانست در اصلاح نژاد بسیار امیدوارکننده باشد و حلقه دانشمندان را به خود جذب کرد.

لرد اسپنسر، در مقابل مجسمه‌ای در هزارتوی اندیپایا.

برای رد یا تأیید اهمیت این گل، سه نفر برنامه‌ ریزی کردند تا به غرب آفریقا سفر کنند و آن را پیدا کنند. هرچند نقش اسپنسر در این سفر مشخص نیست، مارکوس با شاگردش برندون بیلی، برای چند ماه به غرب آفریقا رفت تا اندپایا را پیدا کند و تا فوریه ۱۹۶۷ برگشت، همراه با مدارکی که وجود ویروس را اثبات می‌کرد، پس از آنکه آن را در گل‌های سوننتریپه که در خرابه‌های «باغ خورشید» رشد می‌کردند، جدا کرده بود.

 

خیلی زود پس از آغاز تحقیقات روی ویروس، دانشگاه سوئیسی که مارکوس در آن کار می‌کرد، او را به دلیل اتهامات جعل داده‌ها طرد کرد و این موضوع باعث شد کمک‌های مالی دولت به پروژه‌هایش قطع شود. اسپنسر از این وضعیت به نفع خود استفاده کرد و بنیاد خیریه‌اش، «بنیاد اسپنسر» را به‌عنوان وسیله‌ای برای تأمین مالی تحقیقات مارکوس به کار گرفت، به شرط اینکه مارکوس در آزمایشگاه مستقر در ملک اسپنسر فعالیت کند و با هیچ دانشمند خارج از حلقه تماس نداشته باشد.

 

با توجه به اینکه اسپنسر می‌دانست بنیاد نمی‌تواند کل پروژه را تأمین مالی کند، در مارس ۱۹۶۷ به حلقه پیشنهاد داد که یک شرکت داروسازی تأسیس کنند تا بودجه لازم را جمع‌آوری کنند. اشفورد و مارکوس با پروژه موافقت کردند، در حالی که هنری و بردزلی تمایل چندانی به پیوستن نداشتند، اما نهایتاً همراه شدند. مدتی بعد، اسپنسر معلم قدیمی‌اش میراندا را از کشف «ویروس پروجنیتور» مطلع میکند و تصمیم میگیرد از نمادی که چهار خاندان در روستای او را به هم مرتبط می‌کرد، به‌عنوان لوگوی شرکت خود استفاده کند.

اواخر همان سال، ساخت عمارت بزرگی که به سفارش اسپنسر در کوه‌های آرکلی ـ واقع در ناحیه مرکزی غرب آمریکا ـ ساخته می‌شد، به پایان رسید. این عمارت روی غارهای سنگ‌آهکی بنا شده بود و اسپنسر قصد داشت از این غارها برای ساخت یک مجموعه آزمایشگاهی زیرزمینی استفاده کند که از دید عموم پنهان بماند. بزرگ‌ترین ایراد این پروژه این بود که او معماری مشهور از نیویورک به نام جورج تروِر را برای ساخت عمارت انتخاب کرده بود؛ معماری که به خاطر طراحی‌های سورئال و خیال‌ گونه‌اش که مورد تحسین اسپنسر بود، شهرت داشت. اما پس از اتمام ساخت، اسپنسر فهمید که تروِر از تمام اسرار عمارت، از جمله وجود آزمایشگاه زیرزمینی باخبر است و همین باعث وحشت او شد. اسپنسر به‌ سرعت تصمیم گرفت تروِر را از میان بردارد تا فقط او و حلقه نزدیکش از وجود آزمایشگاه باخبر باشند. در نوامبر ۱۹۶۷، اسپنسر تمام خانواده تروِر را از جمله همسرش جسیکا و دختر ۱۴ ساله‌شان لیسا را به عمارت دعوت کرد تا تکمیل شدن آن را جشن بگیرند.

عمارت اسپنسر
عمارتی به تقلید از خانه خانوادگی‌اش، بالای آزمایشگاه آرکلی اسپنسر قرار داشت.

بی‌خبر از نقشه‌های اسپنسر، خانواده تروِر نمی‌دانستند که قرار است همگی به‌عنوان نمونه آزمایشی در تحقیقات ویروس پروجنیتور (پیشگام) استفاده شوند. به دلیل مشغله کاری، جورج نتوانست همراه خانواده برود، اما به جسیکا و لیسا گفت بعداً به آن‌ها در عمارت ملحق خواهد شد. به‌محض اینکه جسیکا و لیسا در ۱۰ نوامبر رسیدند، کارکنان اسپنسر آن‌ها را ربودند و به غارهای زیرزمینی بردند تا به‌عنوان سوژه انسانی برای آزمایش ویروس پروجنیتور استفاده شوند.

 

جسیکا خیلی زود پس از آلودگی جان باخت، اما لیسا زنده ماند و دچار جهش شد. وقتی جورج به عمارت رسید، او هم دستگیر شد، اما از اتاقش فرار کرد. در نهایت قربانی یکی از تله‌های خودش شد و مرد. لیسا تا سال‌ها به‌عنوان سوژه آزمایشی نگه داشته شد و سرانجام در سال ۱۹۹۸ جان سپرد. در اواخر دهه ۱۹۶۰، اسپنسر با دانشمند دیگری که باورهای اصلاح نژادی مشابهی داشت (دکتر وسکر) همکاری کرد.

 

اسپنسر معتقد بود ویروس پروجنیتور فقط زمانی می‌تواند برای بشریت مفید باشد که کسانی که قدرت آن را به دست می‌آورند قابل اعتماد باشند. او نتیجه گرفت که انسان‌های از نظر ژنتیکی برتر باید ارزش‌ها و باورهای او را بپذیرند تا به «اَبَرانسان‌ها» تبدیل شوند. به همین دلیل، شرکت آمبرلا شروع به ربودن کودکانی با ژن‌ها و هوش برتر از سراسر جهان کرد و آن‌ها را با بهترین آموزش‌هایی که می‌شد با پول تهیه کرد، بزرگ می‌کرد.

 

وقتی این کودکان به سن بزرگسالی می‌رسیدند، آمبرلا با دقت بهترین‌های آن‌ها را انتخاب کرده و آلوده می‌کرد. این پروژه فوق‌سری به افتخار رهبر آن، «پروژه وسکر» نام گرفت. با تأسیس شرکت آمبرلا، اسپنسر به‌ تدریج دچار بدگمانی شد و می‌ترسید دوستانش پروژه اصلاح نژادی او را ـ که هدف نهایی‌اش تبدیل شدن خودش به نوعی «خدا» در نظم نوین جهانی بود ـ تهدید کنند. هرچند او از سال ۱۹۶۷ و با در اختیار گرفتن تحقیقات مارکوس، کنترل پروژه را در دست داشت، اما بدگمانی‌اش در سال ۱۹۶۸، همزمان با مدیریت شرکت داروسازی آمبرلا شدت گرفت.

 

برای تأمین بودجه بیشتر پروژه اصلاح نژاد، آمبرلا یک توافق مخفی با ارتش ایالات متحده برای تولید سلاح‌های بیولوژیکی امضا کرد و پروژه‌های جدیدی برای ساخت گونه‌های جهش‌یافته ویروس با کاربرد نظامی آغاز شد. بنیان‌گذاران آمبرلا هرکدام جداگانه روی چیزی که آن را «پروژه ویروس T» نامیدند، کار کردند. اسپنسر به جای انجام تحقیقات شخصی، کنترل آزمایشگاه آرکلی را به مدیران مورد اعتمادش سپرد و خودش بیشتر با لرد برذزلی و لرد هنری همکاری کرد.

 

در همین زمان، مارکوس و بِیلی به تحقیقات مستقل خود ادامه دادند و اشفورد نیز همراه با پسرش الکساندر، در خانه‌شان در اروپا به پژوهش پرداخت. با توجه به اینکه تعداد نمونه‌های ویروس پروجنیتور برای انجام تحقیقات گسترده روی پروژه ویروس T بسیار محدود شده بود، مشخص شد که مارکوس و بِیلی باید دوباره به غرب آفریقا سفر کنند تا منابع بیشتری به دست آورند. اما برخلاف سفر قبلی، این بار اسپنسر مزدورانی را استخدام کرد تا افراد قبیله اندپایا را از سرزمینشان بیرون کنند و «باغ خورشید» را به‌طور انحصاری برای استفاده شرکت آمبرلا تصاحب کنند.

 

پس از رسیدن خبر موفقیت این عملیات، بِیلی به‌تنهایی به آن منطقه فرستاده شد تا در آزمایشگاهی که آنجا ساخته شده بود، نمونه‌های ویروس پروجنیتور را پرورش دهد و از مارکوس جدا شود. در همین زمان، مارکوس هم آزمایشگاه مخصوص خودش را در کوه‌های آرکلی و در نزدیکی ملک اسپنسر دریافت کرد. «مدرسه آموزش اجرایی آمبرلا» نیز نقش دوگانه‌ای داشت: هم به‌عنوان یک آزمایشگاه برای پروژه ویروس T و هم به‌عنوان یک مدرسه شبانه‌روزی برای کودکان بااستعدادی که بنیاد اسپنسر آن‌ها را شناسایی کرده و به‌عنوان دانشمندان اجرایی آینده پرورش می‌داد.

 

اولین قربانی واقعی بدگمانی اسپنسر، اشفورد بود که در یک «حادثه آزمایشگاهی صحنه‌ سازی‌ شده» بر اثر تماس با گونه اولیه ویروس T جان خود را از دست داد. پسرش الکساندر، اگرچه دانشمند بود، اما در زمینه ژنتیک آموزش دیده بود و نه ویروس‌شناسی، و بنابراین قادر به ادامه تحقیقات پدرش نبود. این وضعیت مارکوس را به تنها رقیب اصلی اسپنسر تبدیل کرد و بنابراین تلاش‌ها برای سرقت داده‌های مارکوس به نفع آزمایشگاه آرکلی آغاز شد.

تثبیت قدرت (۱۹۷۷-۱۹۹۸)

در سال ۱۹۷۷ بنیاد اسپنسر، آلبرت وسکر را برای کار در آمبرلا جذب کرد، پس از آن که او در ۱۷ سالگی دکترای ویروس‌شناسی خود را دریافت کرده بود. وسکر به مدرسه آموزش اجرایی فرستاده شد و اسپنسر مطمئن شد که او و دانش‌آموز دیگری به نام ویلیام بیرکین، از اعتماد مارکوس سوءاستفاده کرده و داده‌های تحقیقات او را بدزدند. در پایان سال تحصیلی، اسپنسر دستور داد که مدرسه و آزمایشگاه تعطیل شوند و بدین ترتیب مارکوس از دسترسی به کارکنان تحقیقاتی و کودکانی که به‌عنوان سوژه آزمایشی استفاده می‌کرد، محروم شد.

 

وسکر و برکین فوراً به آزمایشگاه آرکلی منتقل شدند تا به‌عنوان پژوهشگران ارشد فعالیت کنند و با استفاده از دانش خود درباره تحقیقات مارکوس، پروژه ویروس T آزمایشگاه آرکلی را به‌طور چشمگیری تغییر دادند. با وجود کنترل تقریباً کامل اسپنسر بر آمبرلا، بدگمانی او همچنان قربانیان جدیدی می‌گرفت، به‌ویژه وقتی شرکت گسترش یافت و دارای نیروی شبه‌نظامی خود، یعنی سرویس امنیتی آمبرلا (U.S.S) شد.

 

مارکوس تا اواخر دهه ۱۹۸۰ تحقیقات مستقل خود را ادامه داد و امیدوار بود از آن برای جلب حمایت هیئت‌ مدیره و به دست گرفتن کنترل شرکت استفاده کند. با افزایش تهدید مارکوس، اسپنسر دستور یک حمله توسط U.S.S به مدرسه آموزشی را صادر کرد و مارکوس در سال ۱۹۸۸ با مشهاده برکین و وسکر، مورد هدف گلوله قرار گرفت تا داده‌های تحقیقات بیشتری به دست آید. همان سال، اسپنسر شخصاً از پیشنهاد آن‌ها برای به دست آوردن یک انگل «نمسیس α» از آزمایشگاه شماره ۶ فرانسه حمایت کرد.

 

با ورود آمبرلا به دهه ۱۹۹۰، اسپنسر با وجود بالا رفتن سن و محدود شدن به ویلچر، همچنان به‌طور مستقیم در امور شرکت دخالت می‌کرد. در طول این دهه، بردزلی و هنری هر دو جان خود را از دست دادند و تحقیقاتشان به فرزندانشان، میلن و کریستین منتقل شد؛ دو نابغه خردسال که در همان سنین کم، استعداد فوق‌العاده‌ای از خود نشان داده بودند. اسپنسر که علاقه زیادی به ویروس تازه کشف‌شده گلگوتا (G) داشت، ویروسی که توسط برکین و کریستین در فرانسه مطالعه میشد، بودجه یک مرکز جدید NEST در شهر راکون برای پروژه ویروس G تأمین کرد.

اگرچه او به استفاده احتمالی این ویروس در اصلاح نژاد علاقه‌مند بود، اما این پروژه در عوض به‌عنوان یک پروژه سلاح بیولوژیکی دیگر برای ارتش آمریکا تأمین مالی شد. پروژه جایگزین اصلاح نژاد به دکتر الکس وسکر، یکی از سوژه‌های پروژه وسکر که اسپنسر رابطه نزدیکی با او داشت، واگذار شد. اسپنسر با ساخت یک آزمایشگاه در سونیدو د تورتوگا، قدرت اجرایی بیشتری به او اعطا کرد. او همچنین رابطه نزدیکی با سرهنگ سرگئی ولادیمیر، یک افسر اسپتزنات که اتحاد جماهیر شوروی در جریان جنگ افغانستان از او در یک آزمایش کلون‌سازی انسانی استفاده کرده بود، برقرار کرد. در ازای تحویل ده نمونه کلون خود برای تحقیقات روی پروژه تازه‌کار «تایرانت»، ولادیمیر به یک مهره قدرتمند در محافظت از کنترل اسپنسر بر شرکت تبدیل شد.

اسپنسر و همکارانش در جزیره سونیدو دِ تورتوگا.

پایان آمبرلا (۱۹۹۸-۲۰۰۳)

در ماه مه ۱۹۹۸، آزمایشگاه آرکلی توسط یکی از مخلوقات دکتر مارکوس به نام «ملکه زالو» خرابکاری شد. تمام کارکنان یا کشته و یا آلوده شدند و موجودات B.O.W فراری با حمله به گردشگران، توجه سراسری را به خود جلب کردند. به‌عنوان بخشی از طرح اضطراری «روز X»، آلبرت وسکر دو تیم نخبه از نیروهای S.T.A.R.S را برای بررسی عمارت به آنجا فرستاد. اما بی‌خبر از این مأموران، آن‌ها عمداً در برابر B.O.Wهای فراری آرکلی قرار داده شده بودند تا داده‌های نبرد جمع‌آوری شود.

 

مأموریت وسکر چهار بخش داشت: جمع‌آوری داده‌های نبرد، نجات هر مقدار داده تحقیقاتی ممکن از آزمایشگاه آرکلی، اطمینان از مرگ همه اعضای S.T.A.R.S و نابود کردن آزمایشگاه تا حقیقت دخالت آمبرلا هرگز فاش نشود. دست راست اسپنسر، سرهنگ سرگئی ولادیمیر نیز شخصاً برای بازیابی یک نمونه تایرانت آزمایشی و ابررایانه U.M.F.-013 شرکت آمبرلا به آنجا فرستاده شد. در حالی که ولادیمیر در مأموریت خود موفق شد، وسکر ترجیح داد مرگ خود را جعل کند و داده‌ها را به یک شرکت رقیب تحویل دهد، در حالی که چند عضو S.T.A.R.S از عمارت گریختند و قصد داشتند تحقیقاتی پلیسی را علیه آمبرلا آغاز کنند.

 

بلافاصله پس از این ماجرا، یکی از مدیران به نام مورفئوس دی. دووال به‌عنوان مقصر شکست در مهار حادثه معرفی شد و برای انتقام، نقشه‌ای تروریستی برای سرقت نمونه‌های ویروسی طراحی کرد. با این حال، به لطف نفوذ آمبرلا بر رسانه‌های محلی شهر راکون، پلیس و دولت محلی ماجرای موسوم به «حادثه عمارت» به‌طور عمومی آسیبی به اعتبار آمبرلا وارد نکرد. اما ترکیب این حادثه، خیانت آلبرت وسکر و خودداری اسپنسر از پذیرفتن دکتر برکین در حلقه نزدیکش، جرقه‌ای برای آغاز سقوط آمبرلا شد.

 

برکین که از رد شدنش توسط اسپنسر رنجیده بود، ویروس T را در سراسر شهر راکون پخش کرد تا سایر تأسیسات آمبرلا را از بین ببرد، در حالی که خودش آماده میشد تا ویروس G را در ازای دریافت محافظت به ارتش ایالات متحده تحویل دهد؛ ارتشی که قصد داشت پروژه سلاح‌های بیولوژیکی مخصوص به خود را آغاز کند. اسپنسر از نقشه خیانت برکین باخبر شد و نیروهای سرویس امنیتی آمبرلا را برای بازداشت او و به دست آوردن ویروس G اعزام کرد.

 

وقتی برکین از همکاری سر باز زد، یکی از سربازان آمبرلا به او شلیک کرد و تیم مأمور کیف دستی او ـ که تمام تحقیقاتش در آن بود ـ را با خود برد. اما برکین که به‌شدت زخمی شده بود، هنوز یک نمونه از ویروس G نزد خود داشت و آن را به خودش تزریق کرد، و در نتیجه به هیولایی قدرتمند جهش یافت. برکین جهش‌یافته سپس سربازان آمبرلا را تا فاضلاب‌های زیرزمینی دنبال کرد و بیشتر آن‌ها را قتل‌عام کرد، اگرچه HUNK از این درگیری جان سالم به در برد.

 

این نبرد باعث شد چند نمونه از ویروس T روی زمین بیفتند و بشکنند و موش‌های آلوده‌شده خیلی زود ویروس را به منبع آب شهر منتقل کردند. در طول هفته بعد، شهر در هرج‌ومرج فرو رفت و هزاران فرد آلوده به زامبی تبدیل شدند و در قتل‌های آدم‌خوارانه شرکت کردند. با آگاهی از اینکه شهر راکون دیگر نابودشدنی است و شرکت دیگر توان لابی‌گری برای جلوگیری از اقدام کمیته سنا را ندارد، اسپنسر دستور داد سرهنگ سرگئی ولادیمیر ابررایانه U.M.F.-013 را از شهر راکون بیرون برده و به مکانی امن منتقل کند.

 

در اول اکتبر ۱۹۹۸، اسپنسر با خبر بمباران شهر توسط رئیس‌جمهور آمریکا بیدار شد. در این مرحله، مسئولیت آمبرلا در این فاجعه برای عموم آشکار شده بود و کنگره ایالات متحده رأی داد تا شعبه آمریکای آمبرلا منحل شده و هرگونه فعالیت تجاری آینده این شرکت در کشور ممنوع شود. در سال ۱۹۹۹، اسپنسر در جریان «محاکمات راکون» گروهی از وکلای خبره، شاهدان جعلی و رشوه‌ها را به کار گرفت تا تمام تقصیرها را به گردن دولت آمریکا بیندازد.

 

او همچنین یک کارخانه شیمیایی متروکه در منطقه قفقاز در جنوب روسیه خریداری کرد و ساخت یک آزمایشگاه زیرزمینی مخفی را در آن سفارش داد، آزمایشگاهی که عملاً به پایگاه اصلی جدید آمبرلا تبدیل شد. از آنجا که دولت آمریکا حاضر نبود نقض قوانین بین‌المللی برای دستیابی به سلاح‌های بیولوژیکی را بپذیرد و یا حتی به وجود موجودات B.O.W اعتراف کند، برای مدتی در بن‌بستی با شرکت آمبرلا قرار داشت.

 

این بن‌بست در اوایل سال ۲۰۰۳ پایان یافت، زمانی که آلبرت وسکر بخش‌هایی از داده‌های بازیابی‌شده از ابررایانه U.M.F.-013 را به دادگاه افشا کرد. دادگاه آمبرلا را مسئول خسارات شناخته و در پی آن، این شرکت ورشکست شد. ایالات متحده و فدراسیون روسیه هر دو حکم جلب بین‌المللی برای اسپنسر صادر کردند. اسپنسر که حالا یک فراری بین‌المللی محسوب میشد، خود را در ملک خانوادگی‌اش پنهان کرد و باقی سال‌های عمرش را در همان‌جا گذراند.

سال های پایانی (۲۰۰۳-۲۰۰۶)

«وقتی کسی گنجی رو دفن می‌کنه، نباید نقشه‌ای از اون باقی بذاره...»

— بخشی از یک یادداشت روزانه درباره نقشه اسپنسر برای از میان برداشتن مدیران شرکت.

با هدف ایجاد جانشینی برای آمبرلا در آینده، اسپنسر به‌ شدت وسواس داشت تا همان اندک نظمی که برایش باقی مانده بود را حفظ کند. درست پس از بمباران شهر راکون در نوامبر ۱۹۹۸، او دستور داد تا اعضای ارشد هیئت اجرایی شرکت پاکسازی شوند تا ایالات متحده هرگز از وجود ویروس پروجنیتور باخبر نشود. در سال‌های بعد، اسپنسر تقریباً هیچ تماسی با خارج نداشت و تنها توسط محافظان وفادار و پیشخدمتش، یعنی پاتریک دیده میشد.

املاک اسپنسر، مکانی که پس از سقوط آمبرلا به عنوان مخفیگاه لرد اسپنسر خدمت می‌کرد.

رفتار او که روزبه‌روز عجیب‌تر میشد، با افسردگی و وضعیت رو به زوال سلامتی‌اش همزمان بود. با این حال، او که مصمم بود تا برای دیدن بازیابی شرکتش زنده بماند، دستور داد الکس وسکر تحقیقات روی یک ویروس جهش‌زا که قادر به بازگرداندن جوانی او باشد را آغاز کند و به او بودجه، تجهیزات، مواد تحقیقاتی، چند صد سوژه آزمایشی و آزمایشگاه واقع در جزیره سونیدو دِ تورتوگا را برای این منظور اختصاص داد.

 

خود الکس نسبت به اسپنسر علاقه‌ای نداشت و به او خیانت کرد؛ پس از ترک پروژه، نتایج تحقیقات، زیردستان و سوژه‌های آزمایشی را با خود به جزیره سِین در دریای بالتیک برد.

مرگ

تا سال ۲۰۰۶، اسپنسر در آستانه مرگ قرار داشت. او دیگر توان خوردن غذای جامد را نداشت و بیشتر روزهایش را در اتاق کار خود می‌گذراند. در تلاشی ناامیدانه برای زنده ماندن، او به پاتریک دستور داد با استفاده از سوژه‌های آزمایشی که در زیرزمین ملک اسپنسر نگهداری می‌شدند، به او در توسعه یک ویروس جدید برای درمان بدنش کمک کند. اما این آزمایش‌ها تنها منجر به چند جهش ناموفق شدند و اسپنسر فهمید که مرگش اجتناب‌ناپذیر است.

 

او پذیرفت که هرگز نمی‌تواند خودش نقشه‌اش را عملی کند، و به همین دلیل از پاتریک خواست تا از طریق یک واسطه، اطلاعات محل اقامت او را به آلبرت وسکر برساند. سپس پاتریک را از خدمت معاف کرد و تنها با محافظانش در ملک باقی ماند، در انتظار آن‌که وسکر او را پیدا کند. در آگوست ۲۰۰۶، وسکر وارد قلعه شد و با خشونت محافظان اسپنسر را کشت، سپس به دفتر خصوصی او رفت. در این دیدار، اسپنسر پروژه وسکر را برای او توضیح داد و گفت چرا خودش با یکی از گونه‌های ویروس پروجنیتور آلوده شده است.

با این حال، اسپنسر دروغ گفت و ادعا کرد که تنها بازمانده پروژه، وسکر است، احتمالاً برای اینکه تمرکز وسکر را روی هدفش نگه دارد و او را از پیگیری الکس بازدارد. به طور کلی، وسکر علاقه‌ای به دیدگاه اسپنسر نداشت و هرچند انتظار نداشت این پیرمرد ضعیف مانعی جدی برای اهداف خودش باشد، با این حال تصمیم گرفت او را به‌ عنوان یک «سرنخ باقی‌مانده» از میان بردارد. او اسپنسر را با ضربه مستقیم دست به سینه‌اش کشت و اعلام کرد که اسپنسر شایستگی تبدیل شدن به یک خدا را نداشت و بنابراین هرگز حق نداشت در پی چنین هدفی باشد.

اسپنسر از ریشه‌ هایش برای وسکر می‌گوید.

میراث

اسپنسر پیش از مرگش میراثی تاریک از خود به جا گذاشت؛ میراثی ناشی از تحقیقات ویروسی‌اش که جهان را با گسترش گسترده بیوتروریسم آلوده کرد. در سال‌های پایانی آمبرلا، او به دلیل سهل‌ انگاری و ناتوانی در برخورد مستقیم با نشت‌های مداوم اطلاعات و فرار کارکنان فاسدش، باعث شد آنها از سال ۱۹۹۸ شروع به فروش موجودات B.O.W به رقبای شرکت در بازار سیاه سلاح‌های بیولوژیکی کنند. این امر در نهایت به شیوع بی‌شمار ویروس‌ها در سراسر جهان طی دهه نخست قرن ۲۱ انجامید و مرگ هزاران نفر را به دنبال داشت. در مجموع، این وضعیت باعث شد اسپنسر حتی پس از مرگش نیز مستقیماً مسئول تمام رویدادهای ویروسی باشد که جهان را تحت تأثیر قرار دادند.

اگرچه طرح‌ های مفهومی از اوزول ای. اسپنسر برای نسخه ریمیک Resident Evil در سال ۲۰۰۲ و همچنین نمونه‌های اولیه Resident Evil 4 طراحی شده بودند، اما این شخصیت برای نخستین‌ بار به‌صورت فیزیکی در Resident Evil 5 در سال ۲۰۰۹ ظاهر شد. طراحی او در آن زمان بر عهده یوسوکه یاماگاتا بود. یاماگاتا در طراحی اسپنسر تلاش کرد کهن‌ سالی بسیار پیشرفته به‌ تصویر بکشد؛ الهام‌بخش این ظاهر تا حدی از مومیایی‌شدن طبیعی گرفته شده بود و تنها بخش واقعاً زنده و پرتحرک چهره‌اش، چشمان او بودند. سبک لباس او نیز بسیار مجلل و اشرافی طراحی شد تا در اولین معرفی، شکوه و اعتبار شخصیت را نشان دهد.

کانسپت آرت اسپنسر برای RE5.
نقل قول‌ های قابل توجه از اوزول ای. اسپنسر، یکی از شخصیت‌های منفی اصلی فرنچایز رزیدنت ایول.

رزیدنت ایول ۵

نسل جدید و برتر انسان‌ها که توسط ویروس پروجنیتور به وجود اومدن. بچه‌های وسکر قدرت‌های بی‌پایان داشتن. اما فقط یکی زنده موند… تو.

من قرار بود یه خدا بشم… دنیا رو با یه نسل پیشرفته از انسان‌ ها بسازم. اما همه‌ چیز با فاجعه راکون‌ سیتی از دست رفت. با این حال، آفرینش تو هنوز اهمیت زیادی داره.

حالا شمع من کمرنگ شده. طنز جالبیه، نه؟ برای کسی که حق داره خدا باشه، باید با فانی بودن خودش روبه‌رو بشه...

رزیدنت ایول: مقاومت

  • «زمانم شاید کوتاه باشه الان. اما با چیزی که امروز اینجا یاد می‌گیرم، می‌تونم یه خدا بشم!»
  • «می‌خوام این بی‌عدالتی که زمان با من کرده رو جبران کنم، و بر تمام بشریت حکمرانی کنم!»
  • «حق منِ که خدا بشم. باید خوشحال باشی که خودت رو برای این فدا می‌کنی!»
  • «امروز ممکنه آخرین قطعه‌ای که برای رسیدن به خدایی لازم دارم رو آشکار کنم. قربانی تو به کارم میاد!»
  • «می‌شه لطف کنی دمپایی‌هامو بیاری، پاتریک؟ ممنون… این میکروفون روشنه؟ یک، دو. یک، دو، تست… لعنتی!»
  • «خوش اومدید، زیر دستان! آماده باشید که بهم کمک کنید یا روی محراب صعودم بمیرین!»
  • «بدون کلیدها، پیدا کردن قفل بی‌فایده‌ست!»
  • «تو روی لبه تیغ مرگ ایستادی!»
  • «چرا دنبال اذیتم کردن هستی؟»
  • «برای باز کردنش باید کاوش کنی. موفق باشی.»
  • «وقتت و مهم‌تر از اون، وقتمو داری تلف می‌کنی!»
  • «خودم درونت رو درمیارم!»
  • «وجودی بی‌فکر که با لمس من به هدف ارتقا یافته.»
  • «بفرما، بردار.»
  • «عبور نخواهی کرد!»
  • «منتظر مرگت هستم. دیگه طول نمی‌کشه!»
  • «دیگه عزیزانتو نخواهی دید!»
  • «این لوکس بودن انتخاب رو بهت نمی‌دم.»
  • «مدت زیادی زنده نمی‌مونی، اونا مراقب این موضوعن!»
  • «این فقط پیش‌غذا برای آزمون‌های بعدیه.»
  • «زندگی فانی تو به پایان رسیده. داده‌هایی که جمع می‌کنم، ادامه خواهند داشت.»
  • «این حق منه!»
  • «انگشت‌های یخی مرگ به سمتت میان… بذار قلبتو منجمد کنن!»
  • «بی‌حرکت بمون! فقط یه لحظه کافیه.»
  • «تحقیقات به قربانی نیاز دارن… مخصوصاً تو.»
  • «سریع‌تر حرکت کن وگرنه این آزمایش تموم میشه قبل از اینکه حتی شروع شده باشه.»
  • «این همه نفر وارد آزمون بعدی می‌شن؟ خوبه… از یه گروه بیشتر یاد می‌گیرم.»
  • «تفنگ‌ها… چه وحشیانه، ولی با این حال مؤثر!»
  • «یه بچه هم می‌تونست اون رو پیدا کنه.»
  • «اینقدر طول کشید تا پیداش کنی؟ باید توقعمو بیارم پایین.»
  • «همین حالا بردارش، جلوتر خیلی خطرناک‌تره!»
  • «قلبت تندتر میزنه، نفسات سنگین شدن… ویروس داره تو وجودت بیدار میشه!»
  • «بی‌حرکت بمون و شاید اجازه بدم سریع بمیری!»
  • «صدای نفسشون باعث میشه از ترس بلرزی؟»
  • «مرگی بهتر از هم‌تیمی‌ت… ولی با این حال ناامیدکننده.»
  • «نه، فکر نکن اجازه بدم اون مسیر رو بری.»
  • «آهان، پیدات کردم!»
  • «کارتو بردار. سریع باش، امروز کلی کار داریم.»
  • «همه موجودات پست‌تر می‌تونن از کنترل من سود ببرن!»
  • «از رنجت خیلی چیزا یاد می‌گیرم. ترس داره ویروس رو عالی شبیه‌سازی می‌کنه!»
  • «برای ابزارهایی که دارم، طعمه خیلی آسونی هستی.»
  • «فکر نکن می‌تونی برای مدت زیادی از نگاهم فرار کنی!»
  • «خیلیاتون هنوز باید بمیرین… و شانس‌های بیشتری برای بروز ویروس هست!»
  • «امیدوار نیستی که فکر کردی اینو برخلاف خواست من انجام دادی؟ می‌خوام بیشتر رنج بکشی!»
  • «هنوز به اندازه کافی نمی‌ترسی… باشه، برو به منطقه بعدی، ببینم چی می‌تونم برای این درست کنم.»
  • «این کلید رو بگیر، هنوز آزمایش‌های بیشتری مونده.»
  • «حتی با آزمودنی‌های ضعیف‌تر، انتظارم از این بیشتر بود.»
  • «خوبه، خوبه! نتایج شگفت‌انگیزن. ادامه بده!»
  • «دارم میام سراغت!»
  • «فکر کردی اجازه می‌دم اینو برداری؟»
  • «این دقیقاً طبق انتظار بود.»
  • «نمی‌تونی خدایی رو کور کنی!»
  • «حتی در حد موش آزمایشگاهی هم نیستی.»
  • «تیک‌تاک، تیک‌تاک…»
  • «وقت ندارم با آزمودنی‌های اینقدر کند تلف کنم!»
  • «اگه سریع‌تر نری، مجبور می‌شم این آزمایش رو باطل کنم… و خودت رو هم!»
  • «چرا هنوز نمردین؟! فعلاً این کافیه، ولی مجبورم دوباره تست رو اجرا کنم!»
  • «یه دلیل دیگه برای اینکه بترسی!»
  • «بدو، بدو، تا می‌تونی تند… ولی به اندازه کافی سریع نبودی، نه؟»
  • «این باعث میشه راحت‌تر نابودت کنم!»
  • «سلاح خیلی شرافتمندانه‌ای نیست… ولی اینجا شکار تفریحی نیست.»
  • «فوق‌العاده! با این نتایج، دارم لحظه‌به‌لحظه به خدایی نزدیک‌تر می‌شم… و تو به مرگت!»
  • «غریزه بقای تو بیشتر از حد انتظار بود. آزمون‌های بعدی رو شروع کنیم.»
  • «فکر نکن به چیزی رسیدی… تله‌های بیشتری جلوته.»
  • «همین بود؟ این تمام تلاشت بود؟ حقیر!»
  • «مسخره!»
  • «باور نکردنی!»
  • «بی‌ادب! کفرآمیز! غیرقابل قبول!»
  • «این چیه؟ باید داده‌ها رو بررسی کنم… امکان نداره بدون پیوند با ویروس زنده بمونی!»
  • «از این لذت ببر! ویروس ادامه داره!»
  • «حتی نزدیک هم نشدی.»
نام سال فرمت تداوم نقش
رزیدنت ایول
1996
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
فایل
رزیدنت ایول ۲
1998
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
فایل EX
رزیدنت ایول – کد: ورونیکا
2000
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
فایل
رزیدنت ایول بازمانده
2000
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
فایل
رزیدنت ایول (ریمیک)
2002
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
کامئو
رزیدنت ایول صفر
2002
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
فایل
رزیدنت ایول: هدف مرده
2003
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
ذکر شده
رزیدنت ایول ۵
2009
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
شخصیت فرعی
مینا به بایوهزرد رئیس قبیله
2012
بازی ویدیویی – موبایل
بایوهزرد جزیره بهشتی
2014
ادبیات – مانگا
اصلی
عکس
رزیدنت ایول: افشاگری‌ ها ۲
2015
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
فایل و عکس
تِپِن
2019
بازی ویدیویی – موبایل
کامئو
رزیدنت ایول ۳
2020
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
ذکر شده
رزیدنت ایول: مقاومت
2020
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
شخصیت قابل بازی
رزیدنت ایول روستا
2021
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
فایل و عکس
رزیدنت ایول: به شهر راکون خوش آمدید
2021
فیلم – لایو اکشن
رابرتز
ذکر شده
رزیدنت ایول ۴ (ریمیک)
2023
بازی ویدیویی – کنسول
اصلی
کامئو
رزیدنت ایول: جزیره مرگ
2023
فیلم – CGI
اصلی
ذکر شده
  • در نسخه انگلیسی Resident Evil: The Umbrella Chronicles، در بخش تیتراژ و توسط صدای یک گوینده خبر، به اشتباه از او با نام “Oswald E. Spencer” یاد می‌شود.

 

  • در نسخه رسمی آلمانی رمان Umbrella Chronicles نیز نام او به شکل “Ozwald” ترجمه شده است.

 

  • در بازی Resident Evil: Dead Aim، کشتی عظیم شرکت آمبرلا به نام Spencer Rain نامگذاری شده که برگرفته از نام مدیرعامل وقت شرکت، یعنی اسپنسر است.

 

  • اسپنسر همچنین یک حضور کوتاه در بازی Ultimate Marvel vs. Capcom 3 دارد؛ در پایان‌بندی شخصیت Nemesis، او در حال صحبت با Director Colcord درباره «بهبودهایی» که روی نمسیس اعمال شده، نشان داده می‌شود.

 

  • همچنین، سال تولد اسپنسر در کتاب راهنمای BIOHAZARD 5 kaitaishinsho به‌عنوان ۱۹۳۱ ذکر شده است، اما این موضوع با برخی گزارش‌های موجود در بازی و عناصر پیشین فرنچایز در تضاد است؛ چرا که رابطه دوستی او با جیمز مارکوس از دوران دانشگاه آغاز شده و در Resident Evil 0 اشاره شده که مارکوس در ۱۹۱۸ به دنیا آمده است. در نهایت، جدول زمانی RE.Net Recollections این مسئله را اصلاح کرده و سال تولد اسپنسر را ۱۹۲۳ اعلام کرده است.

مطالب مرتبط:

پیمایش به بالا