تاریخچه رزیدنت ایول

خیلی از طرفداران رزیدنت ایول (که به اشتباه اونو رزیدنت اویل میخونن) سر در گمن و نمیدونن اصلا داستان رزیدنت ایول از کجا شروع شده و چرا شرکتی مثل آمبرلا به وجود اومده و اصلا چرا هیولاهای داخل فرانچایز به اون مربوط میشن… .

تو این مقاله ما کامل تاریخچه رزیدنت ایول رو از 0 تا 100 پوشش دادیم تا ببینید داستان از چه قراره!

موضوعات

تاریخچه کشف ویروس ها​

نمونه های ویروس T

تاریخچه ی کشف ویروس ها به قرن ها پیش از وقایق داستان کلی رزیدنت ایول برمیگردد. افراد قبیله ای به نام اندیپایا در منطقه ی کیجوجو واقع در غرب آفریقا غار عجیبی را کشف می کنند که در آن یک گل به خصوص به نام Stairway of the Sun به معنی پلکان خورشید رشد میکرد. از آنجایی که اهالی اندیپایا در مورد سمی بودن این گل چیزی نمیدانستند، شروع به تغذیه از آن کردند. پلکان خورشید حاوی نوعی ویروس RNA دو رشته ای قدرتمند عاری از کارسینوژن (ماده ای سرطان زا)  بود و در انتخاب میزبان از گیاهان و حشرات گرفته تا حیوانات و انسان، هیچ محدودیتی نداشت.

پلکان خورشید
پلکان خورشید

این ویروس با ورود به بدن اعضای قبیله بیش از نیمی از آن ها را بر اثر عفونت بیش از حد کشت، اما نیمی دیگر که نسبت به ویروس مقاومت نشان دادند قدرت جسمانی و هوش فرابشری پیدا کردند یا به عبارت دیگر، تبدیل به انسانهای جهش یافته شدند. همین اتفاق باعث شد که آرام آرام رد پای Stairway of the Sun در فرهنگ و مراسم آیینی مردم اندیپایا دیده شود. آن ها برای ساخت جوامعی قدرتمندتر و باهوش تر به مصرف این گل میپرداختند و رئیس جامعه ی اندیپایا به آنهایی که جان سالم به در میبردند وظیفه ی توسعه ی قبیله را می سپرد. به لطف هوش و قدرت جسمانی فرابشری اهالی قبیله ی اندیپایا، شهرهایی ساخته شدند که نسبت به زمان خود جلوتر بودند، اما طبیعتا با بزرگتر شدن هر جامعه ای خطرات و تهدیدات داخلی و خارجی هم بیشتر میشوند. ویروس این گیاه در انتخاب میزبان محدودیتی نداشت و می توانست با آلوده کردن هر جانداری باعث پدیدار شدن گونه های جهش یافته شود که همین اتفاق هم افتاد. حیوانات وحشی از این گل تغذیه می کردند و آن هایی که از تکثیر بی رویه سلول هایشان جان سالم به در می بردند تبدیل به موجودات خطرناک و قدرتمندی میشدند که حتی ابر انسان های قبیله ی اندیپایا هم قادر به مقابله با آن ها نبودند. شهر پیشرفته ی اندیپایا پس از حملات متعدد حیوانات جهش یافته از بین رفت و پادشاه آن ها در جریان یکی از همین حملات جانش را از دست داد. همین موضوع کافی بود تا جنگ های داخلی هم بر سر جانشینی پادشاه به لیست مشکلات قبیله ی اندیپایا اضافه شود و آرام آرام جامعه ی پیشرفته ی آن ها در سراشیبی سقوط قرار بگیرد.

سقوط تمدن اندیپایا
یک نقاشی دیواری که جزئیات سقوط تمدن اندیپایا به دست جهش یافته ها را نشان می دهد.

شرکت آمبرلا و نحوه شکل گیری آن​

آمبرلا

سال ها بعد و در سال 1960، پنجمین نفر از خانواده ی اشفورد یعنی ادوارد اشفورد تحقیقاتش را روی ویروس ها شروع کرد و بعد ها به عنوان کاشف ویروس مادر (ویروس پیش ساز یا پروجنیتور) معرفی شد. فعالیت آمبرلا توسط سه شخص ثروتمند با نام های اوزول ای. اسپنسر، ادوارد اشفورد و جیمز مارکوس آغاز شد، ولی ایده اصلی متعلق به اسپنسر بود. در همین سال مهندس مایکل وارن کارش را در شرکت برق شهر راکون آغاز کرد.

ادوارد اشفورد
ادوارد اشفورد
اوزول ای. اسپنسر
اوزول ای. اسپنسر
جیمز مارکوس
جیمز مارکوس

اسپنسر در دوران جوانی شاگرد شخصی به نام میرندا بود و اطلاعاتی راجع به گیاه پلکان خورشید به دست آورده بود.

دکتر میرندا
دکتر میرندا ، استاد سابق اسپنسر

در سال 1962 این سه نفر در کوهستان آرکلی آزمایشگاه های زیرزمینی ساختند. کوهستان آرکلی یک رشته کوه فرضی در غرب آمریکا است که عمدتاً یا به طور کامل در شهرستان آرکلی واقع شده است. رشته کوه های آرکلی خود بخشی از منطقه وسیع جنگل راکون هستند. جنگل راکون نیز جنگلی وسیع است که در جنوب آن ویرانه های شهر راکون قرار دارند. این جنگل به عنوان یک پوشش گیاهی با رشد قدیمی درختان شناخته می شود که بدون دخالت قابل توجه انسان به سن و تنوع زیستی زیادی رسیده است. مارکوس مسئولیت مدیریت یکی از این آزمایشگاه های زیرزمینی را بر عهده داشت که شامل بخشی آموزشی هم میشد.

کوهستان آرکلی
کوهستان آرکلی ، بخشی از جنگل راکون

در همین سال معماری به نام جرج ترور برای طراحی و ساخت یک عمارت دنج در حومه ی شهر راکون داوطلب شد و اسپنسر به او دستور داد تا عمارتی به نام عمارت اسپنسر بر بالای دومین آزمایشگاه بسازد که مملو از انواع قفل های الکترونیکی، پازل ها و راهروهای پیچ در پیچ بود تا بتوانند مانع از ورود افراد متفرقه به این عمارت و دسترسیشان به مناطق زیرزمینی شوند.

عمارت اسپنسر
عمارت اسپنسر

اسپنسر و مارکوس که هم دانشگاهی هم بودند، در سال 1966 تصمیم گرفتند که برای پیدا کردن پلکان خورشید راهی آفریقا شوند و موفق شدند آن را پیدا کنند. سه بنیانگذار پس از بررسی این گیاه متوجه شدند که شایعات پیرامون آن حقیقت دارند و شامل ویروس RNA است که میتواند تغییراتی در اندامها به وجود بیاورد. این سه نفر در دسامبر 1966 رسما خود را به عنوان اجداد ویروسی که از DNA ساخته بودند معرفی کردند. اسپنسر و مارکوس پس از این کشف همراه با دیگر دوستشان یعنی اشفورد شعبه‌ی اروپایی شرکت آمبرلا را تاسیس کردند تا بتوانند در آن به شکل مخفیانه روی این ویروس که نامش را پروجنیتور گذاشته بودند تحقیق کنند. آمبرلا به معنی چتر است و نمادش نیز شبیه به یک چتر میباشد. ساخت عمارت اسپنسر و امکانات آزمایشگاهی در کوهستان آرکلی نیز در نوامبر 1967 به اتمام رسید. پس از پایان ساخت عمارت، اسپنسر بلافاصله دستور قتل معمار این بنا و خانواده اش را هم صادر کرد تا راز عمارت برای همیشه سر به مهر باقی بماند. 

خانواده ترور
خانواده ترور

آنها در ابتدا ویروس پروجنیتور را روی جسیکا و لیزا ترور، همسر و دختر جورج ترور آزمایش کردند که آزمایش روی بدن جسیکا ناموفق بود و اورا به کام مرگ کشاند، اما ویروس در بدن لیزا عمل می کرد و به همین دلیل تحت نظارت قرار گرفت. جرج ترور هم برای آزمایش انتخاب شد، اما به دلیل اطلاعاتش از تسهیلات عمارت از این انتخاب صرف نظر کردند و او را کشتند.

سه بنیانگذار در ابتدا تصور میکردند که میتوانند با استفاده از ویروس پروجنیتور انسان ها را تبدیل به افرادی با قدرت های ماوراطبیعی و فوق العاده کنند و از طریق آنها حاکم دنیا شوند. با این حال کم‌کم اختلافاتی بین این سه دوست به وجود آمد که باعث شد پس از مدتی هرکدام مسیر شخصی خودش را در راه رسیدن به اهدافش پیش بگیرد.

آزمایش ویروس روی کودکان و کشف ویروس تی​

ویروس T زیر میکروسکوپ
ویروس T زیر میکروسکوپ

اسپنسر قصد داشت تا با استفاده از قدرت ویروس پروجنیتور و بهبود نژادی، گروهی از انسانها را تربیت کند که توانایی های فوق العاده ای داشته باشند و خودش بتواند فرمانروای آنها باشد. به همین دلیل وی پروژه ای به نام پروژه دبلیو را راه اندازی کرد و به همین منظور صدها کودک مختلف دزدیده شدند تا در معرض این ویروس رشد سریعتری داشته باشند و البته به شکلی شستوشوی مغزی داده شوند تا فقط به اسپنسر وفادار باشند. بسیاری از کودکانی که در این پروژه تحت آزمایش قرار گرفتند کشته شدند. اما چند نفری هم باقی ماندند که مشهورترین آنها آلبرت وسکر بود. وسکر از پدر و مادری که به شکل ژنتیکی نابغه بودند به دنیا آمده بود. آزمایش هایی که بر روی کودکان انجام میشدند بسیار محرمانه بودند، به گونه ای که کودکان و حتی پدر و مادرشان از آنها بی خبر بودند. آزمایش ها و نتایجشان فقط به اسپنسر و افراد بلند پایه آمبرلا گزارش میشدند. وسکر نیز از آزمایشها بی خبر بود و نمیدانست که از معدود کودکانی است که سربلند بیرون آمده است. اسپنسر از دور به آلبرت توجه زیادی نشان میداد و او را بهترین کودک می پنداشت و بدون آنکه حتی خودش بداند، از بهترین آموزش های آمبرلا بهره میبرد. 

در سال 1968 پس از تکمیل ساخت و ساز شهر راکون مهاجرت مردم از اروپا به این شهر آغاز شد و اسپنسر با کمک مارکوس و اشفورد، شعبه آمریکایی شرکت آمبرلا را در این شهر بنا کرد که پوشش خوبی برای مخفی سازی کارهایشان بود.

شهر راکون
نمایی از شهر راکون

محصولات دارویی و پزشکی، سلاحها و لوازم نظامی، سخت افزار و نرم افزار کامپیوتر و محصولات غذایی این شرکت در راس زندگی بیشتر مردم جهان قرار داشت و بیشتر مردم دنیا به شکلی مستقیم یا غیر مستقیم در استخدام این شرکت بودند. به همین خاطر آمبرلا از نفوذ و محبوبیت بالایی در میان مردم، مسئولان و دولت های جهان برخوردار بود. آمبرلا محصولات گوناگونی را به مردم جهان عرضه میکرد، اما سیاست اصلی این شرکت انجام آزمایشها و پژوهش های گسترده، سری و فوق محرمانه در مهندسی ژنتیک و ساخت سلاح های بیولوژیکی یا .B.O.W بود. این شرکت به دلیل گستردگی فعالیت ها از نیروهای نظامی سازمان یافته برخوردار بود. این نیروها خود به نیروهای تخصصی تر تقسیم میشدند و هرکدام وظیفه خاصی را برعهده داشتند. برخی به ارتش کشورها کمک میرساندند، برخی از محصولات شرکت محافظت میکردند و گروهی نیز مسئول حفاظت از پروژه های سری و فوق محرمانه شرکت بودند، مانند سرویس مقابله با خطرات بیولوژیکی آمبرلا یا .U.B.C.S.

آرم .U.B.C.S
آرم .U.B.C.S

گستردگی فعالیت های این شرکت سبب شده بود تا در سرتاسر جهان دارای نامی معتبر و بانفوذ شود و مهمترین نقش اقتصادی و تجاری را در دنیا ایفا کند. آمبرلا در همین زمان فروش سلاح های بیولوژیکی را به ارتش آمریکا آغاز کرد تا بتواند از طریق آن بودجه بیشتری برای پیشبرد تحقیقاتش به دست بیاورد. با وجود پیشرفت نسبتا زیادی که آمبرلا داشت، سه بنیانگذار روز به روز اعتماد کمتری نسبت به هم پیدا میکردند و حتی شرایط به شکلی پیش رفته بود که تحقیقات مستقلشان روی ویروس پروجنیتور را از یکدیگر پنهان میکردند. اشفورد برای تحقیق روی این ویروس آزمایشگاهی در پایگاه قطب جنوب ساخته بود.

پایگاه قطب جنوب
پایگاه قطب جنوب

وی ضعیفترین عضو این گروه سه نفره به شمار میرفت و به همین دلیل هم همواره از این میترسید که توسط دو عضو دیگر کنار گذاشته شود و نقشی در آینده ایده آلی که میخواستند خلق کنند نداشته باشد. اتفاقی که حتی به شکلی بدتر رخ داد. اسپنسر در ژوئیه 1968 دستور قتل اشفورد را صادر کرد و او را به قتل رساند. پس از آن پسرش الکساندر اشفورد به عنوان رئیس خانواده ی اشفورد انتخاب شد که در زمینه ژنتیک تحصیل کرده بود و راه پدرش را ادامه داد و چند سال دور از آمبرلا روی دستاوردهای وی تحقیق کرد.

الکساندر اشفورد
الکساندر اشفورد

در سال 1969 اداره پلیس راکون (Raccoon Police Department یا به اختصار .R.P.D) تشکیل شد و در ماه اوت همان سال مارکوس به مدیریت قسمت آموزشی شرکت آمبرلا واقع در کوهستان آرکلی منصوب شد.

لوگوی R.P.D.
لوگوی رسمی اداره پلیس راکون

در فوریه همان سال، الکساندر اشفورد شروع به طراحی یک مرکز تحقیقاتی در قطب جنوب کرد. او برای اجرای پروژه ای به نام کد: ورونیکا برنامه های مخفیانه ای برای ساختن آزمایشگاهی زیرزمینی ترتیب داد. درماه نوامبر ساخت آزمایشگاه آمبرلا در قطب جنوب به پایان رسید. الکساندر بسیار باهوش بود، اما گرایش زیادی به پژوهش های زیستی و ویروس شناسی پیدا نکرد و در عوض در مهندسی ژنتیک از خود توانایی های زیادی نشان داد و به استخدام شرکت آمبرلا در آمد. او کار مهمی را برای شرکت انجام داده بود و موفق شده بود تا پروژه کشف ژنوم انسان را تکمیل کند، اما هیچوقت به صورت شایسته مورد توجه قرار نگرفت و امیدوار بود که از این کشف خود به خوبی استفاده کند.

در سال 1971 پروژه‌ی کد: ورونیکا به پایان رسید و الکساندر در محیط آزمایشگاه با استفاده از این DNA جهش یافته خود دو فرزند دوقولویش را به وجود آورد که دخترش را الکسیا و پسرش را آلفرد نام نهاد. الکسیا و آلفرد از یک DNA برتر به وجود آمده بودند و این تاحدودی برای الکساندر نگران کننده هم بود، زیرا ممکن بود کودکانش روزی بر ضد خودش اقدام کنند. ویژگی بارز الکسیا هوش سرشار و ویژگی آلفرد توانایی های نظامی و میل به جنگاوری بود.

آلفرد و الکسیا اشفورد
آلفرد و الکسیا اشفورد

در سال 1977 آلبرت وسکر و ویلیام برکین به عنوان مدیران مرکز تحقیقاتی و آموزشی آمبرلا انتخاب شدند. وسکر و برکین از شاگردان دکتر جیمز مارکوس بودند. برکین یک پژوهشگر ارزنده برای شرکت آمبرلا و تنها دوست صمیمی وسکر به حساب می آمد.

در این بین کسی که توانست برای اولین بار ویروس پروجنیتور را به یک سلاح مرگبار تبدیل کند مارکوس بود. آزمایشهای وی در ژانویه 1978 منجر به خلق ویروس تایرانت (ویروس T) شدند. ویروسی که نه تنها افراد آلوده را میکشت، بلکه آنها را تبدیل به موجودات وحشتناکی به نام زامبی میکرد که هدفی جز کشتن و خوردن طعمه خود نداشتند. همین مسئله هم ویروس T را بسیار مرگبار و انتشار آن را بسیار راحت می کرد. مارکوس این ویروس را با کمک آزمایش های گوناگون روی DNA زالو و ویروس پیش ساز کشف کرده بود. این ویروس با هدف ساخت انسان های برتر از نظر ژنتیکی ساخته شد، اما باعث شد تا فقط بعضی از انسان ها که از نظر ژنتیکی برتر از دیگران بودند بتوانند با آن سازگاری پیدا کنند و بقیه انسان ها بمیرند و دوباره در حالی که فقط گرسنگی را می فهمند و نه چیز دیگر بیدار شده و به زندگی خاموشی برگردند.

در ماه ژوئیه 1978 بسته شدن مرکز تحقیقاتی در کوهستان آرکلی قطعی شد و وسکر و برکین ویروس T را برای تحقیقات بیشتر از آنجا خارج کردند و جیمز مارکوس تحقیقات خودش را در همان مرکز آموزشی بسته ادامه داد.

کشف ویروس تی-ورونیکا و خیانت اسپنسر به مارکوس​

نمونه ای از ویروس تی-ورونیکا
نمونه ای از ویروس تی-ورونیکا

در ژوئیه سال 1981 با اینکه الکسیا فقط 10 سال سن داشت از یک دانشگاه معتبر فارق التحصیل شد. برکین به الکسیا به عنوان یک رقیب نگاه میکرد. الکسیا و آلفرد در ادامه از چگونگی پیدایش خود آگاه شدند و این برایشان قابل تحمل نبود. الکسیا از ترکیب ویروس پیش ساز با DNA ورونیکا، ویروس تی-ورونیکا را کشف کرده بود. اساس تحقیقات ویروس تی-ورونیکا با کشف ویروسی موجود در ژنوم برخی از ملکه های مورچه ها به دست آمد. الکسیا ماهیت زندگی اجتماعی مورچه ها را به سبک زندگی خود تشبیه کرد و سپس به بررسی امکان ادغام ژنوم این ویروس با ویروس پروجنیتور پرداخت و ژن های گیاهی را نیز به ترکیب این ویروس اضافه کرد. آلفرد قصد داشت از پدرش برای انجام آزمایش های خواهرش استفاده کند و این کار را هم کرد. در سال بعد (1982) الکسیا ویروس تی-ورونیکا را به پدرش تزریق کرد، اما آزمایش با شکست مواجه شد. الکساندر حالا خود به یک .B.O.W تبدیل شده بود و فرزندانش او را در یک اتاق مخفی حبس کردند.

فرم .B.O.W الکساندر اشفورد
فرم .B.O.W الکساندر اشفورد

با گذشت زمان اعتماد دو عضو باقیمانده آمبرلا به هم یعنی اسپنسر و مارکوس کمرنگ تر شد. در همین زمان آلبرت وسکر که در زمینه ویروس شناسی تحصیل کرده بود و ویلیام برکین که در آزمایشگاه مارکوس پیشرفت خوبی کرده و به جایگاه والایی رسیده بود، نقش پررنگی را در پیشبرد فعالیت های مارکوس از خود نشان دادند. در دسامبر 1983 وسکر تحقیقات ثانویه ویروس T را ارائه کرد و تحقیقات اسپنسر را ادامه داد. همچنین الکسیا به خودش ویروس تی-ورونیکا را تزریق کرد و به خواب سرد پانزده ساله ای فرو رفت. برای جلو گیری از فاش شدن این اتفاق شایعه شد که او در اثر قرار گرفتن در معرض ویروس به صورت اتفاقی کشته شده است. 4 سال بعد (1987) مایکل وارن شهردار شهر راکون شد.

مارکوس در این مدت آزمایش های مختلفی با محوریت ویروس T انجام داده بود که از زالوها گرفته تا سایر افراد حاضر در آزمایشگاه، همگی تحت این آزمایش ها قرار گرفته بودند. پیشرفت های مارکوس باعث شد تا وی روز به روز جایگاه مهمتری در آمبرلا به دست بیاورد و همین مساله هم به نوعی حسادت و نگرانی اسپنسر را در پی داشت تا جایی که اسپنسر تصمیم به قتل مارکوس گرفت و در سال 1988 به سربازان آمبرلا دستور داد تا او را بکشند. جالب اینکه در این خیانت وسکر و برکین هم که از شاگردان مارکوس بودند، با اسپنسر همراه شدند و بسیاری از تحقیقات مارکوس را دزدیدند. در نتیجه مارکوس به قتل رسید و جسدش هم در همان حوالی دفن شد.

وسکر و برکین RE0
وسکر و برکین ، هنگام قتل مارکوس

اما این دانشمند پیش از مرگ یک موجود دیگر به نام زالوی ملکه نیز خلق کرده بود. موجودی که در کنار جسدش ماند و همراه با وی دفن شد. این موجود در طی سالها زنده ماند و از جسد و مغز مارکوس تغذیه کرد که نتیجه ی آن به دست آوردن ذهن و خاطرات مارکوس بود.

در ادامه به سرپرستی ویلیام برکین، برنامه‌ی گسترش پروژه ویروس تی برای ایجاد سلاح بیولوژیکی تایرانت (به معنی ظالم) آغاز شد. در سال 1991 آمبرلا ساخت یک آزمایشگاه زیرزمینی به نام نست (لانه یا NEST) را آغاز کرد. نست یک مجتمع تحقیقاتی بزرگ و زیرزمینی بود که در کوه های آرکلی مستقیماً زیر کارخانه شیمیایی آمبرلا واقع شده بود. این آزمایشگاه توسط شعبه آمریکایی آمبرلا اداره می شد و ویلیام برکین ریاست کل آن را بر عهده داشت.

NEST
بخش ورودی نست

در یک جامعه از مردم معمولا 10 درصد از افراد مقاومت طبیعی در برابر ویروس T نشان می دادند. برای اینکه همین 10 درصد هم قدرت فرار کردن از دست تاثیرات این ویروس را نداشته باشند، آمبرلا یک سری تایرانت آزاد می کرد که هدفشان از بین بردن همین افراد بود.

کشف ویروس جی و توسعه شهر راکون​

ویروس G
نمونه ای از ویروس G

در ادامه اسپنسر با پروژه ساخت ویروس گلگتا (ویروس G) ویلیام برکین موافقت کرد و کار روی آن آغاز شد. برکین کشف این ویروس را با انجام یک پیشبینی هوشمندانه از ترکیب ویروس پروجنیتور و انگل ان ای-آلفا (NE-α) در ژنوم بدن لیزا ترور انجام داد. بدین ترتیب که پس از مشاهده جذب کامل انگل ان ای-آلفا در بدن لیزا که پیشتر با موفقیت ویروس پیش ساز را نیز در خود پذیرفته بود این گونه برداشت کرد که اکنون در ژنوم لیزا رخدادهای شگرفی پدید آمده است. او با استخراج ژنوم لیزا و انجام آزمایش های ژنتیکی در مقر زیرزمینی آمبرلا در شهر راکون، سرانجام موفق به کشف ویروس G شد. ویروس جی ویروس بسیار قدرتمندتری نسبت به ویروس T بود. این ویروس از راه ابتلای مستقیم به بدن سبب ایجاد جهش مرحله ای میشد و همانند ویروس T که با گاز فرد مبتلا انتقال انجام میشد نبود. از دیگر ویژگی های ویروس G، جهش های ارگانیک به شکل مرحله به مرحله بوده و فرد مبتلا با گذشت زمان و جذب منابع بدن توسط ویروس، او را مرتب دچار تغییرات ساختاری میکند.

در این زمان آلبرت وسکر به بخش اطلاعات آمبرلا انتقال داده شد و در سال بعد (1992) آمبرلا با پرداخت اعانه در بازسازی عمارت شهرداری و تاسیس بیمارستان عمومی شهر همکاری کرد و مجسمه ای از مایکل وارن در پارک شهر ساخته شد.

بیمارستان راکون سیتی
بیمارستان راکون سیتی
مجسمه مایکل وارن
مجسمه مایکل وارن در پارک راکون سیتی

در سال 1993 رئیس پلیس شهر راکون برایان آیرونز با شرکت آمبرلا وارد مذاکره شد و دیدارهای پنهانی اش با برکین آغاز شد.

برایان آیرونز
برایان آیرونز

در ادامه آلفرد اشفورد از دانشگاهش در لندن فارغ التحصیل شد و سرپرستی تاسیسات آمبرلا در قطب جنوب را به عهده گرفت. او پس از گرفتن ترفیعات مختلف، عضو هیئت رئسای آمبرلا و سرپرست جزیره‌ی راکفورت شد. این جزیره در اقیانوس آرام جنوبی قرار داشت و در دهه 90 میلادی تحت تصرف شرکت آمبرلا درآمد تا شبه نظامیان را به ارتش خودش اضافه کند و شامل یک اردوگاه کار اجباری نیز برای دشمنان و خیانتکاران این شرکت میشد.

جزیره راکفورت
جزیره راکفورت

در سال 1994 عضو جدیدی به نام جان وارد شرکت آمبرلا شد. جان از شعبه آزمایشگاهی شیکاگو به عنوان زیردست ویلیام برکین به کار گرفته شد و ظاهرا معشوقه ای به نام ایدا داشت.

آلفرد اشفورد نیز اقدام به تاسیس یک عمارت شخصی و یک زندان در جزیره راکفورت کرد. آلبرت وسکر نیز گاهی مانند یک پژوهشگر و گاهی به عنوان یک جاسوس برای آمبرلا کار میکرد. پیوستن وسکر به اداره پلیس راکون نیز بخشی از مأموریتی بود که آمبرلا برای او برنامه ریزی کرده بود. .R.P.D مرکز اصلی تأمین امنیت و مأموریت های پلیسی در شهر راکون بود. ماموران گشتی .R.P.D (به انگلیسی Patrol Officers) در سطح شهر فعالیت میکردند و شناخته شده ترین افراد .R.P.D برای مردم به حساب می آمدند. آنها در بیشتر ساعات شبانه روز به حل مشکلات ساکنین شهر میپرداختند.

دو سال بعد (1996) تیم تاکتیک های ویژه و خدمات نجات (Special Tactics and Rescue Service یا به اختصار .S.T.A.R.S) در اداره پلیس راکون توسط آلبرت وسکر بنیانگذاری شد. تشکیل این تیم بخشی از مأموریتی بود که آمبرلا برای وسکر برنامه ریزی کرده بود که در نهایت منجر شد تا وی توسط برایان آیرونز به عنوان رهبر گروه استارز و انتخاب شود. این تیم به منظور مبارزه ویژه با قانون شکنی و تروریسم تشکیل شد و بخشی از ایده های شهردار شهر راکون برای روشن تر شدن آینده ی شهر بود.

آرم استارز
آرم استارز

استارز از دوازده مأمور زبده و بسیار کاردان تشکیل شده بود که در غالب دو تیم در یک مجموعه گرد هم جمع شده بودند. تیم نخست آلفا نام داشت که فرماندهی آن در دست آلبرت وسکر بود و در کل از شش مأمور تشکیل میشد که عبارت بودند از: آلبرت وسکر، جیل ولنتاین، کریس ردفیلد، بری برتون، برد ویکرز و جوزف فراست.

تیم دوم نیز براوو نام داشت که فرماندهی آن را در اختیار انریکو مارینی بود. این تیم نیز در کل از شش مأمور تشکیل میشد که عبارت بودند از: انریکو مارینی، ادوارد دیویی، فارست اسپایر، ریچارد ایکن، ربکا چمبرز و کنث جی. سالیوان.

در همین زمان هانک که یکی از اعضای کلیدی تیم دلتای سرویس امنیتی آمبرلا (Umbrella Security Service یا به اختصار .U.S.S) به شمار میرفت، در جزیره راکفورت تحت آموزش های رزمی و نظامی حرفه ای قرار گرفت.

هانک
هانک

آغاز قتل های وحشتناک در جنگل راکون​

آزمایشگاه مارکوس برای چند سال متروکه باقی ماند و در این مدت وسکر و برکین آزمایش هایی را که مارکوس آغاز کرده بود پیش میبردند. در مه سال 1998 قتل های عجیبی در کوه های آرکلی رخ دادند و آمبرلا نیز دچار مشکلاتی از قبیل توقف مشکوک قطار اکلیپتیک اکسپرس در کوه های آرکلی شد. اختلالاتی نیز در آزمایش های ویروس اپسیلون در آزمایشگاه و عمارت اسپنسر رخ داد و باعث شد افراد زیادی در این محیط به ویروس آلوده شوند. به همین دلیل هم اسپنسر دستور داد تا کارکنان قرنطینه شده و از آزمایشگاه و عمارت خارج نشوند و هرگونه ارتباط با دنیای بیرون را قطع کنند تا ویروس گسترش پیدا نکند. با این حال گسترش ویروس در این محیط روز به روز بیشتر شد و در نهایت به باعث شد تا سربروس ها (سگ های زامبی) راهی برای فرار از آزمایشگاه پیدا کنند و خودشان را به اطراف جنگل راکون برسانند.

سگ زامبی (سربروس)
یک نمونه سربروس

این اتفاق آغازگر قتل های عجیبی بود که در این جنگل رخ میدادند و نیروهای محلی پس از بررسی صحنه های قتل به این نتیجه میرسیدند که مقتول ها که اکثرا کوهنورد بوده یا از مردم عادی شهر راکون بودند، توسط قاتل یا قاتلین گاز گرفته شده یا خورده شده اند.این اتفاق باعث شد تا شایعات مختلفی در منطقه بپیچند، شایعاتی مبنی بر اینکه قتل ها کار آدم خوارها، حیوانات و یا حتی گروه های افراطی بوده است. سر انجام تحت فشار رسانه ها، آیرونز و وسکر تیم براوو استارز را مامور گشتن مناطق کوهستانی جنگل کردند تا بتوانند سرنخی از این قتل ها بدست بیاورند… .

خب دوستان اینم از تاریخچه کامل رزیدنت ایول. امیدوارم خوشتون اومده باشه و اینکه از اینجا به بعد داستان رزیدنت ایول زیرو شروع میشه 🙂

منابع

تاریخچه رزیدنت ایول

مطالب مرتبط:

پیمایش به بالا