برای واقعیت‌های دیگر، به صفحه “کلر ردفیلد (توضیح تفاوت‌ها)” مراجعه کنید.

«ببین... اینجا دو تا انتخاب داری، بکشی یا کشته بشی. انتخاب با خودته.»

— کلر ردفیلد

کلِر ردفیلد (Claire Redfield و به ژاپنی クレア・レッドフィールド) در حال حاضر عضو سازمان حقوق بشری “تراسِیو” است. او خواهر کوچکتر کریس ردفیلد است که عضو BSAA و از اعضای پیشین گروه .S.T.A.R.S بوده است. کلر پس از نجاتش از حادثه شهر راکون در سال 1998، درگیر چند شیوع بیولوژیکی (خطرات زیستی) در نقاط مختلف جهان شد و یا ناخواسته در میانه آن‌ ها قرار گرفت. این اتفاقات باعث شد او همانند کریس، مسیر حرفه‌ ای خود را وقف مبارزه با تهدیدات سلاح‌ های بیولوژیکی ارگانیک کند.

بیوگرافی

اوایل زندگی

کلِر پس از مرگ والدینشان، همراه با برادر بزرگ ترش کریس بزرگ شد و همین اتفاق باعث شد آن دو پیوند بسیار نزدیکی با یکدیگر پیدا کنند. وقتی کریس به نیروی هوایی ایالات متحده پیوست، کلر با دوست جدید او به نام بری برتون آشنا شد و بری به دوست خانوادگی نزدیک آن‌ ها تبدیل شد.

 

کلر پس از دبیرستان وارد دانشگاه شد و در آنجا به سفارشی سازی موتورسیکلت علاقه‌ مند شد و خودش صاحب دو موتورسیکلت بود. کلر همچنین در باز کردن قفل‌ ها تخصص پیدا کرد و در این مهارت به سطحی حرفه‌ای رسید.

 

بعد از آنکه کریس همراه با برتون به راکون سیتی نقل مکان کرد تا در واحد نیروهای ویژه و نجات (.S.T.A.R.S) خدمت کند، کلر گهگاه به دیدن برادرش میرفت تا فنون مبارزه تن‌به‌تن و آموزش استفاده از سلاح های گرم را از او یاد بگیرد. کریس همچنین یک فندک طلایی و چاقوی .S.T.A.R.S خود را به کلر هدیه داد.

کلر ردفیلد
جزیره بهشتی
تاریکی بینهایت
تباهی
مزدوران 3D
تاریخچه تاریکی
کد ورونیکا
RE3 کلر
RE2 کلر

نام ژاپنی: クレア・レッドフィールド

تاریخ تولد: حدود 1979

محل تولد: ایالات متحده آمریکا

قومیت/ملیت: سفیدپوست/آمریکایی

وابستگی: دانشگاه بی نام (1998)

شغل: دانشجوی دانشگاه (1998)/عضو تراسیو (حدود 2005 تا کنون)

خانواده: کریس ردفیلد – برادر

وضعیت: زنده

جنسیت: زن

گروه خونی: O

قد: ۱۶۹ سانتی‌متر (۵ فوت و ۶.۵ اینچ)

وزن: ۵۲.۴ کیلوگرم (۱۱۶ پوند)

اولین حضور: رزیدنت اویل ۲ (۱۹۹۸)

آخرین حضور: رزیدنت ایول: جزیره مرگ

صداپیشه‌ها:

  • آلیسون کورت (انگلیسی؛ RE2، CV، Degeneration، DC، Mercenaries 3D، ORC)
  • استفانی پانیسلو (دوبله انگلیسی؛ ریمیک RE2)
  • جیمز بیکر (دوبله انگلیسی؛ Rev2)
  • استفانی پانیسلو (دوبله انگلیسی؛ ریمیک RE2، تاریکی بی‌نهایت، جزیره مرگ)

تصویرگر: آدرین فرانتز (تبلیغ RE2)

مدل:

  • آلیسون کورت (DC، مزدوران سه‌بعدی، ORC)
  • جردن مک‌ون (ریمیک رزیدنت ایول ۲)

موشن کپچر:

  • لوری رام (Degeneration)
  • آناندا جیکوبز (Rev2، جزیره مرگ)
  • استفانی پانیسلو (RE2 Remake، تاریکی بی‌نهایت)

حادثه شهر راکون (1998)

اورجینال

من باید برادرمو پیدا کنم.

— کلر ردفیلد

در ماه اوت سال 1998، کریس به اروپا رفت تا درباره شرکت آمبرلا تحقیق کند. کلر پس از چندین هفته بی‌خبری از برادرش، اواخر سپتامبر دانشگاه را ترک کرد و به راکون سیتی رفت تا سر دربیاورد که او کجاست. کلر در بخش شمالی شهر در یک غذاخوری توقف کرد، بدون آنکه متوجه خشونت های رخ‌ داده در شهر شده باشد و در آنجا با سرآشپز قاتل روبه‌رو شد. او هنگام خروج توسط لیان اس. کندی نجات پیدا کرد. لیان تصمیم گرفت برای حفظ امنیت، به همراه کلر به سمت اداره پلیس بروند. اما در مسیر نزدیک شدن به اداره پلیس، آن‌ ها بر اثر یک تصادف آتشین از یکدیگر جدا شدند و هر دو مجبور شدند راه خود را با مبارزه با زامبی ها باز کنند.

کلر و لیان در شهر راکون با زامبی ها روبرو می‌شوند.

لیان و کلر خیلی زود متوجه شدند که اداره پلیس به دلیل شیوع ویروس T فروپاشیده و تنها افسران پلیسی که هنوز به زامبی تبدیل نشده بودند، ستوان مجروح «ماروین برانا»، «الیوت ادوارد» و رئیس پلیس «برایان آیرونز» بودند. مشخص نیست که کلر در اداره پلیس با کسی ملاقات کرده باشد، اما او «شری برکین»، دختر «ویلیام» و «انت بیرکین» را پیدا کرد.

 

کلر و شری بعدتر با رئیس پلیس روان‌ پریش، برایان آیرونز، روبه‌رو شدند که یا توسط خود ویلیام کشته شد و یا به‌ وسیله یک جنین G از بین رفت. هنگامی که کلر و شری راهی فاضلاب‌ ها شدند، شری از کلر جدا شد و توسط یک جنین G آلوده شد. پس از دیداری با انت، کلر دستورالعمل‌ هایی برای درمان وضعیت شری دریافت کرد و همراه او به مجتمع آزمایشگاهی زیرزمینی خانواده برکین رفت.

 

کلر در حالی که با موجودات جهش‌ یافته در سرتاسر آزمایشگاه میجنگید، واکسنی به‌ دست آورد تا مانع تبدیل شری به موجود «G» شود. وقتی سیستم خود‌تخریبی تأسیسات فعال شد، کلر و شری همراه با لیان سوار قطاری شدند تا فرار کنند. موجود G از نبرد پایانی با کلر جان سالم به در برد و در طول مسیر به قطار حمله کرد.

 

این سه نفر با همکاری یکدیگر موفق شدند قطار را متوقف کنند و پیش از آنکه کابین قطار در آتش فرو برود، از آن خارج شوند. لیان قول داد از شری مراقبت کند و از کلر خواست جستجویش برای پیدا کردن کریس را ادامه دهد و کلر هم این درخواست را پذیرفت.

ریمیک

کلر ردفیلد دانشجوی دانشگاه و خواهر کوچکتر کریس ردفیلد، عضو تیم آلفای استارز است. در جریان حادثه شهر راکون، او برای پیدا کردن برادرش وارد شهر می‌شود و در نهایت همراه با لیان اس. کندی و شری برکین، یکی از معدود بازماندگان این فاجعه می‌شود.

 

کلر ردفیلد، خواهر کوچکتر افسر استارز کریس ردفیلد، از دست دادن زودهنگام والدینشان را به‌ شدت تجربه کرد، اما او و کریس توانستند زندگی خود را از نو بسازند؛ کریس به واحد نخبه استارز در اداره پلیس شهر راکون پیوست و کلر نیز به دانشگاه رفت.

 

کلر ردفیلد 19 ساله برای پیدا کردن برادر گمشده‌ اش کریس، وارد شهر راکون می‌شود. پس از توقف در یک پمپ‌ بنزین محلی برای تماس با صمیمی‌ ترین دوستش، او یا به فروشگاه داخل پمپ‌ بنزین پناه میبرد و با گروهی از زامبی‌ ها روبه‌رو می‌شود، یا شاهد صحنه‌ ای وحشتناک می‌شود که در آن کلانتر دنیل کورتینی توسط یکی از آن‌ ها مورد حمله قرار می‌گیرد.

 

در هر دو حالت، او توسط لیان اس. کندی، افسر تازه‌ کار پلیس که او هم در همان ایستگاه توقف کرده بود، نجات پیدا می‌کند. آنها با هم تلاش می‌کنند در شهر جایی امن پیدا کنند. در مسیر حرکت به‌ سمت شهر، کلر و لیان بر اثر یک تصادف آتشین از هم جدا می‌شوند، اما هر دو با سختی راه خود را به اداره پلیس راکون پیدا می‌کنند تا در آنجا پناه بگیرند.

 

کلر اداره پلیس را در وضعیتی آشفته می‌یابد. در یکی از سناریوها، او با ستوان ماروین برانا روبه‌رو می‌شود؛ کسی که او را از دست زامبی‌ ها نجات می‌دهد و یک چاقوی رزمی در اختیارش می‌گذارد، در حالی که به او هشدار می‌دهد در شلیک به زامبی‌ ها، چه با لباس یونیفرم و چه بدون آن، نباید لحظه‌ ای تردید کند. پس از آن، ماروین خودش تسلیم ویروس می‌شود.

 

در حین عبور از تونل‌ های زیرزمینی اداره پلیس، کلر با دختربچه‌ ای به نام شری برکین روبه‌رو شد؛ دختر ویلیام و انت برکین، دو دانشمند شرکت آمبرلا. رئیس پلیس روان‌پ ریش، برایان آیرونز، شری را دزدید تا به گردنبند با ارزشی که همراهش بود دست پیدا کند، اما در نهایت خودش توسط ویلیام برکین کشته شد؛

 

کسی که بعد از تزریق ویروس G به خودش، به هیولایی وحشتناک به نام «G» تبدیل شده بود. کلر دوباره شری را پیدا کرد، اما بعد از درگیری با ویلیام، یک جنین ویروس G داخل بدن شری کاشته شد. مادرش، انت برکین، برای این‌که زمان بخرد و واکسنی بسازد، شری را در یک محفظه مخصوص زباله حبس کرد.

 

دلیل این حبس این بود که بچه‌های کسانی که به ویروس G آلوده بودند، به‌شدت در معرض خطر جهش و تبدیل به هیولا بودند. کلر، شری را به مرکز تحقیقاتی «نِست» برد؛ جایی که با موجودات جهش‌یافته زیادی جنگید. او در نهایت توانست واکسن را پیدا کند و جلوی جهش پیدا کردن شری را بگیرد.

 

وقتی سیستم نابودسازی خودکار آزمایشگاه فعال شد، کلر، لیان و شری با استفاده از یک قطار زیرزمینی از آنجا فرار کردند. در حین فرار، ویلیام برکین دوباره به آنها حمله کرد، اما کلر و لیان با او مبارزه کردند و واگنی را که او در آن بود جدا کردند تا همراه با تأسیسات در حال انفجار از بین برود. کلر، لیان و شری از فاجعه نابودی شهر راکون جان سالم به‌در بردند و از کابوسی که شهر را دربر گرفته بود نجات یافتند.

حادثه جزیره راکفورت (1998)

کلر پس از تجربه‌ هایش در شهر راکون، برای پیدا کردن برادرش راهی سفر شد. او باور داشت که کریس در آزمایشگاه پاریس شرکت آمبرلا در اروپا است، بنابراین در ماه دسامبر به آنجا نفوذ کرد، اما توسط نیروهای امنیتی تأسیسات دستگیر شد. او توسط «رودریگو خوآن راوال» به جزیره راکفورت منتقل شد. ورود کلر با یک عملیات خرابکاری که توسط گروه شبه‌ نظامی HCF انجام می‌شد، همزمان شد؛ گروهی که تحت فرمان «آلبرت وسکر» بود. خرابکاران موفق شدند ویروس T و سلاح های بیولوژیکی را در سراسر جزیره آزاد کرده و نیروهای شبه نظامی محلی آمبرلا به طور کامل نابود کنند.

کلر توسط نگهبانان آمبرلا غافلگیر میشود.

 راوال که دلش به حال کلر سوخته بود، او را از سلول آزاد کرد، هرچند باور داشت که کلر به هرحال خواهد مرد. کلر در سطح جزیره با «استیو بورن‌ساید» آشنا شد؛ پسر هفده‌ ساله‌ ای که پس از خیانت پدرش به آمبرلا ــ به دلیل فروش اسرار شرکت در بازار سیاه ــ زندانی شده بود.

 

کلر و استیو به دنبال فرودگاهی بودند تا از جزیره فرار کنند، اما بارها توسط «آلفرد اشفورد»، هفتمین ارل خاندان اشفورد و فرمانده جزیره متوقف شدند. آلفرد گمان میکرد کلر ردفیلد با خرابکاران در ارتباط است.

 

پیش از آنکه آن‌ ها موفق به پیدا کردن هواپیما شدند، کلر توانست از طریق یک کامپیوتر با لیان تماس برقرار کند. لیان که حالا در تیم مخفی دولت آمریکا به نام «تیم تعقیب و تحقیق ضد آمبرلا» استخدام شده بود، با کریس تماس گرفت و موقعیت کلر را برای او فرستاد.

 

کلر و استیو با فرار به جنوبگان (آنتارکتیکا)، متوجه شدند پایگاه آمبرلا در جنوبگان به دلیل شیوع ویروس T سقوط کرده است؛ ویروسی که توسط نیروهای عقب‌ نشینی کرده از جزیره راکفورت به آنجا منتقل شده بود.

 

هنگام جست‌وجو در این تأسیسات، آن‌ ها فهمیدند که پایگاه چندین مایل با یک ایستگاه تحقیقاتی قطبی استرالیا فاصله دارد و تصمیم گرفتند کنترل یک کامیون را به‌ دست بگیرند تا به آنجا بروند. کلر و استیو دوباره با آلفرد روبه‌رو شدند که آنها را دنبال کرده بود.

 

آلفرد در نبرد با او، مورد هدف گلوله قرار گرفت و از لبه سکویی سقوط کرد. او در همانجا توانست خواهرش «الکسیا» را بیدار کند؛ کسی که به کمک انجماد کرایوژنیک بدنش را با جهش ناشی از آلودگی به ویروس T-Veronica وفق داده بود.

 

کلر و استیو پس از روبه‌رو شدن با موجود «نوسفِراتو»، کامیون را پیدا کردند و با آن حرکت کردند. اما خیلی زود مورد حمله شاخه‌ ها و شاخک‌ های گیاه‌ مانند قرار گرفتند که باعث واژگونی کامیون شد و هر دو دوباره به پایگاه بازگردانده شدند تا اسیر الکسیا شوند.

کلر وقتی به هوش آمد، کریس را دید که او را از جزیره راکفورت تا جنوبگان دنبال کرده بود. آنها با تهدید جدید الکسیا و حضور وسکر روبه‌رو شدند و کلر با عجله به دنبال استیو رفت که برای تحقیقات ویروس T-Veronica دستگیر شده بود. استیو بعد از آنکه کلر پیدایش کرد، به موجودی عظیم‌الجثه جهش پیدا کرد، اما چون حاضر نشد کلر را بکشد، توسط غلاف‌ های الکسیا کشته شد. وقتی کریس سیستم خودتخریب تأسیسات را فعال کرد، کلر توسط وسکر به گروگان گرفته شد، چون افراد وسکر جنازه استیو را برای آزمایش‌های خود مصادره کرده بودند.

کلر بالاخره بعد از اینکه کریس را دید، او را در آغوش گرفت.

آزادی کلر زمانی به دست آمد که کریس وسکر را درگیر مبارزه کرد و به او فرصت داد تا یک جنگنده هریر را برای پرواز آماده کند. کریس تنها چند ثانیه پیش از انفجار رسید، اما آن‌ها توانستند بدون آسیب فرار کنند. پس از آن حادثه، «کلر» شروع کرد به ملاقات «شری» در دوران حبس خانگی‌اش، در حالی که شری در بازداشت دولت ایالات متحده بود و حق ملاقات نامحدود داشت؛ حقی که قیم قانونی‌اش «درک سی. سیمونز» برای او فراهم کرده بود.

 

هرچند وجود برکین کاملاً محرمانه محسوب میشد. با این حال، ردفیلد به سیمونز اعتماد نداشت و معتقد بود که او نقشه‌ های شومی در سر دارد. به همین دلیل، او نامه‌ ای برای شری فرستاد تا درباره سیمونز به او هشدار دهد، اما شری هرگز آن نامه را دریافت نکرد. به‌ طور کلی، ردفیلد تأثیر زیادی بر شخصیت برکین گذاشت؛ به‌ طوریکه شری بردباری، روحیه مادری، قلب قوی و باورهای محکم خود را از کلر به ارث برده بود.

 

حادثه هارواردویل (2005)

«حرومزاده! اون دختر کوچولو احتمالاً تا آخر عمرش به خاطر تو کابوس می‌بینه!»

در سال‌ های پس از حادثه پایگاه قطب جنوب، کلر به سازمان غیرانتفاعی «تراسِیو» پیوست؛ نهادی که به قربانیان بیوتروریسم کمک رسانی میکرد و پس از سقوط شرکت آمبرلا، بیوتروریسم به تهدیدی جهانی تبدیل شده بود. در سال 2005، تراسیو توجه خود را به شرکت داروسازی آمریکایی «WP کورپریشن» معطوف کرد.

 

شرکتی که پس از ارتباطش با شیوع ویروس T در هند، در صدر اخبار قرار گرفت. در واقع آن حادثه، یک حمله بیوتروریستی بود که شرکت WP برای مقابله با آن، واکسن ویروس T را تولید و عرضه کرد. هرچند آن حمله تروریستی لاپوشانی شد، اما تصاویری از درمان‌های شرکت WP به بیرون درز کرد و این تصور نادرست را ایجاد کرد که آن‌ ها آزمایش‌ های غیرانسانی روی انسان‌ ها انجام می‌دهند.

ردفیلد به «هارواردویل»، زادگاه شرکت WP، سفر کرد تا در تظاهراتی سازمان‌ یافته شرکت کند. هدف این اعتراض، «سناتور ران دیویس» اهل هارواردویل بود که به سرمایه‌ گذاری سنگین در این شرکت شهرت داشت. ردفیلد و یکی دیگر از معترضان توسط نیروهای امنیتی فرودگاه دستگیر شدند. این اتفاق همزمان بود با حمله‌ ای تروریستی هماهنگ که باعث آلوده شدن افراد داخل فرودگاه و همچنین در یک هواپیمای ورودی شد.

کلر توسط نگهبانان آمبرلا غافلگیر میشود.

گسترش ویروس T در پی این حادثه باعث شد که فرودگاه توسط هنگ 75 رنجر ارتش تحت قرنطینه قرار بگیرد و سقوط یک هواپیما بخش زیادی از ترمینال فرودگاه را نابود کرد. ردفیلد به همراه چند بازمانده دیگر، از جمله سناتور دیویس و «رانی چاولا» – دختربچه‌ ای که تحت حمایت تراسِیو بود – در سالن ویژه پناه گرفتند و با دنیای بیرون تماس تلفنی برقرار کردند.

 

ساعاتی بعد در همان شب، «کندی» به همراه دو عضو از گروه SRT از طریق پشت‌ بام وارد فرودگاه شدند تا پیش از یورش نیروهای رنجر به ترمینال، این گروه را نجات دهند. ردفیلد نام مظنونی را که پشت این حمله بود فاش کرد: «دکتر کورتز میلر»؛ کسی که او را برای لحظه‌ ای در جریان اولین حمله زامبی‌ ها دیده بود. دکتر میلر پیش‌ تر برای شرکت WP و همچنین تراسیو کار می‌کرد، اما از هر دو شرکت اخراج شده بود.

 

ردفیلد پس از آنکه اجازه خروج پیدا کرد، با «دکتر فردریک داونینگ»، یکی از پژوهشگران ارشد شرکت WP ملاقات کرد. او راز لاپوشانی حادثه هند را برایش فاش کرد. وقتی یک کامیون شرکت WP که حامل نمونه‌ های واکسن بود، هدف خرابکاری قرار گرفت. ردفیلد به همراه دکتر داونینگ به‌ عنوان مهمان، به مجموعه آزمایشگاهی محلی سفر کرد؛ جایی که داونینگ مشغول آماده‌ سازی نمونه‌ های ذخیره واکسن بود.

 

در آزمایشگاه، ردفیلد از دکتر داونینگ فهمید که آنها نمونه‌ هایی از ویروس G را از بازار سیاه به دست آورده‌ اند و از طریق یک مکالمه تلفنی میان داونینگ و سناتور دیویس، به این نتیجه رسید که دیویس به نحوی در حملات تروریستی دست داشته است. داونینگ او را تنها گذاشت تا به سراغ یک درگیری در طبقه پایین برود؛ درگیری‌ ای که مشخص شد حمله «دکتر میلر» به آن مجموعه بوده است. داونینگ تلفنی به ردفیلد هشدار داد، اما تماس قطع شد.

 

دکتر میلر پس از تزریق ویروس G به خودش، با یک گروه از نیروهای رنجر که برای دستگیری او اعزام شده بودند، درگیر شد. نبرد میان او و نیروها و همچنین درگیری با کندی، بخش زیادی از مجموعه آزمایشگاهی را نابود کرد، اما ردفیلد با جراحت جزئی موفق به فرار شد.

 

در دقایق بلافاصله پس از پایان نبرد، ردفیلد کشف کرد که تمام تصاویر و فیلم‌ های رخدادها ضبط شده و برای یک گروه ثالث ارسال و پخش شده است. او با کنار هم گذاشتن اختلالات موجود در تصاویر و محتوای تماس تلفنی داونینگ، همراه با کندی به این نتیجه رسید که داونینگ طراح اصلی این حمله بوده است.

 

داونینگ مرگ خودش را در حمله میلر جعل کرده بود تا بتواند همراه با نمونه‌ های ویروس جی و واکسن تی فرار کند. او قصد داشت این نمونه‌ ها را در معامله‌ ای در بازار سیاه به یک ژنرال خارجی بفروشد؛ همان ژنرالی که سازمان کندی پیش‌ تر او را دستگیر کرده بود.

داونینگ خودش مشخص شد که پیش‌ تر یک محقق در شرکت آمبرلا بوده است. او ویروس جی را از آزمایشگاه نست دزدیده بود و بعد از آن، نامش را تغییر داده و در شرکت دبلیو پی مشغول به کار شده بود. او برای آنکه از بیوتروریسم سود ببرد، حملات هند را طراحی کرد تا ثابت کند واکسن واقعاً مؤثر است. او همچنین دکتر میلر را به مسیر افراطی کشاند تا کارش را در آمریکا ادامه دهد و نقش خودش را در این ماجرا پنهان کند. به لطف تلاش‌ های ردفیلد و کندی، ویروس جی در نهایت به دست ارتش باجیری نرسید.

کلر پس از خداحافظی با لیان، راه خود را در مبارزه با بیوتروریسم ادامه میدهد.

تحقیق در مورد پنامستان و سگ های دیوانه (2006)

آهان، میگی «امید رو پرورش بدیم»، آره؟ خب چه آینده‌ ای قراره بشه؟ آینده‌ ای که هر کاری دلت بخواد با هر کسی انجام بدی؟ بیشتر شبیه جهنمه تا آینده.

— کلر به ویلسون

شش سال بعد در سال 2006، جنگ داخلی در کشور پنامستان به پایان رسید و شورشیان سلاح‌ های خود را زمین گذاشتند. بخش زیادی از کشور ویران شده بود و پناهندگان برای تأمین غذا و سرپناه به سازمان ملل متحد و تراسیو وابسته بودند.

کلر در پنامستان

ردفیلد وارد شهر شد تا یکی از اردوگاه‌ها را از نزدیک بررسی کند. او در آنجا با پسر بچه‌ ای روبه‌رو شد که فلج بود و توانایی صحبت کردن نداشت. آن پسر نقاشی‌ای به کلر نشان داد که آنچه را که در سال 2000 دیده بود به تصویر می‌کشید: جمعیت زیادی از مردم که مشغول خوردن یکدیگر بودند. کلر از دیدن آن تصویر به‌ شدت نگران شد و متوجه شد که این نقاشی میتواند مدرکی باشد دال بر استفاده از ویروس T یا سلاح‌ های بیولوژیکی مشابه.

 

بعد از حمله به کاخ سفید، کلر برای ملاقات برنامه‌ ریزی‌ شده‌اش با سخنگوی مطبوعاتی، اسپِیسر وارد آنجا می‌شود. اما به او گفته می‌شود که اسپیسر مرخصی است، در حالی که کلر نمیداند او در همان حمله کشته شده است. کلر سپس لیان را می‌بیند و راز کشفش درباره یک خطر بیولوژیکی در پنامستان را با او در میان میگذارد. لیان هنگام ترک، به کلر می‌گوید که دست به کار احمقانه‌ای نزند. اما کلر در جواب با لحنی تند به او می‌گوید که این لباس رسمی (اشاره به کت‌وشلوار یا موقعیت رسمی لیان) روی او هیچ اثری ندارد.

وقتی کلر به متل خود در واشنگتن دی‌سی بازمی‌گردد، تصمیم می‌گیرد شخصاً ماجرای اتفاقات پنامستان را بررسی کند. او با تماشای فیلم‌ های خبری و مرور بریده‌ های روزنامه، شروع می‌کند به کنار هم چیدن اطلاعات روی دیوار اتاقش. در میان این اطلاعات، ماجرای جنجالی دخالت ایالات متحده هم دیده می‌شود؛ از جمله اتهاماتی مبنی بر اینکه این مداخله فقط با هدف ترساندن چین انجام شده است.

کلر در حال تحقیق در مورد پنامستان

سپس کلر شروع به تحقیق درباره سربازانی می‌کند که در این جنگ خدمت کرده بودند. او متوجه می‌شود که از میان هفت نفر از گروه «مد داگز» که به پادگانشان در تگزاس بازگشته بودند، پنج نفر دست به خودکشی زده‌ اند. کلر سپس تحقیقاتش را درباره احتمال استفاده از سلاح‌های بیولوژیکی در جنگ داخلی پنامستان ادامه می‌دهد. او تصمیم می‌گیرد نزد یکی از سربازان بازمانده برود و از او سؤالاتی بپرسد، اما وقتی به سراغش میرود، متوجه می‌شود که او هم خودکشی کرده است.


کلر یادداشتی را پیدا می‌کند که سرباز قبل از خودکشی نوشته بود. او بلافاصله با اداره پلیس نیویورک تماس می‌گیرد و به این نتیجه میرسد که همه آن‌ ها آلوده شده‌اند. کلر دوباره به کاخ سفید میرود تا از وزیر دفاع ویلسون، درباره نقشش در استفاده از سلاح‌ های بیولوژیکی سؤال کند، اما ویلسون او را نادیده می‌گیرد. وقتی کلر به متل بازمی‌گردد، توسط مأموران سرویس مخفی غافلگیر می‌شود. آن‌ ها با شوکر برقی به او حمله می‌کنند و او را میربایند.

 

کلر وقتی به هوش می‌آید، می‌بیند به صندلی بسته شده و در یک مرکز تحقیقاتی مخفی زیر پایگاه هوایی اندروز گیر افتاده است. در آنجا،  تحقیقاتی برای ساختن سربازان فوق‌العاده که از طریق ویروس مهندسی شده بودند، انجام میدادند . کلر مورد بازجویی ویلسون قرار می‌گیرد. او تلاش می‌کند کلر را با پیشنهاد یک کمک مالی به مأموریت تراسیو در پنامستان ساکت کند، اما کلر این پیشنهاد را رد می‌کند.

 

ویلسون برای توجیه خود، به اختلال استرسی پس از سانحه سرباز مرده اشاره می‌کند و می‌گوید به همین دلیل مقامات هیچوقت سراغ تحقیقات درباره او نخواهند رفت. او همچنین تهدید می‌کند که اگر کلر ساکت نشود، می‌تواند او را به‌راحتی از بین ببرد. ویلسون که باور دارد در هر صورت برنده است، نقشه واقعی‌ اش را برای کلر فاش می‌کند: با اعلام چین به‌ عنوان یک دولت یاغی، به نفع پنامستان خواهد بود که حضور آمریکا در آن کشور ادامه پیدا کند.

 

برای محافظت از پنامستان در برابر چین، قرار است ارتش پنامستان به سلاح‌های بیولوژیکی مجهز شود، به شکل صدها ابرسرباز که عملاً برده هستند، چون برای زنده ماندن به دوزهای منظم یک داروی ضدویروسی وابسته‌اند؛ دارویی که فقط او می‌تواند تأمین کند. به این ترتیب، پنامستان مجبور می‌شود پیوسته این دارو را سفارش بدهد و ویلسون از این راه ثروت عظیمی به دست خواهد آورد. کلر، نقشه او را دیوانه‌ وار می‌خواند و به او اعتراض می‌کند.

 

در همین لحظه، جیسون به مرکز تحقیقاتی و در طبقه بالاتر وارد می‌شود. کلر بلافاصله او را می‌شناسد و متوجه می‌شود او همان آخرین عضو بازمانده گروه مد داگز است.

بعد از آن‌که جیسون جهش پیدا می‌کند، ابررایانه مرکز تحقیقاتی تشخیص می‌دهد که یک حادثه بیولوژیکی رخ داده است. در پی این تشخیص، سیستم شروع به انداختن سربازان بیهوش به داخل مخزنی پر از اسیدهای بسیار خورنده می‌کند. این وضعیت جان کلر را هم به خطر می‌اندازد، چون سطح اسید بالا آمده و به طبقه‌ ای رسیده که کلر در آن قرار دارد، و او مجبور می‌شود برای نجات جانش به سمت طبقات بالاتر بالا برود.

لیان کلر را از اسید نجات می‌دهد

وقتی لیان او را می‌بیند، تصمیم می‌گیرد نجاتش دهد و دیگر به تعقیب جیسون ادامه نمی‌دهد. کلر از تجهیزات موجود در مرکز تحقیقاتی استفاده می‌کند و کنترل جرثقیل‌ های مجموعه را به دست می‌گیرد. او تلاش می‌کند جیسون را به داخل مخزن اسید پایین بیندازد، اما تلاش‌ های کلر شکست می‌خورد، چون جیسون یکی از پل‌ های متحرک را به سمت اتاق کنترل پرتاب می‌کند و نزدیک بود کلر را زیر آن له کند. در نهایت، لیان موفق می‌شود جیسون را بکشد و هر دو از مرکز تحقیقاتی خارج می‌شوند.

 

اواخر بعد از ظهر، کلر بیرون از کاخ سفید با لیان ملاقات می‌کند. کلر از لیان می‌خواهد تراشه اطلاعات را به او بدهد تا بتواند آن را به دست رسانه‌ ها برساند. اما لیان این درخواست را رد می‌کند، چون حرف‌ های جیسون درباره تمایلش برای پراکندن ترس و وحشت در دل مردم باعث شده بود او مردد شود. کلر از تصمیم لیان نا امید می‌شود و با لحنی انتقادی به او می‌گوید که این «لباس رسمی» اصلاً به او نمی‌آید و او را ترک می‌کند.

 

مرگ آلبرت وسکر و گسترش مبارزه با بیوتروریسم (2009-2010)

در سال 2009، کریس و شوا آلومار موفق شدند آلبرت وسکر را بکشند و شرکت عظیم ترایسل به دلیل دخالت‌ های غیرقانونی‌ اش در ساخت سلاح‌ های بیولوژیکی فروپاشید. از آنجا که دیگر نیازی به حفاظت از شری برکین وجود نداشت، او به‌ عنوان بهایی برای به دست آوردن آزادی‌اش، یک مأمور دولت ایالات متحده شد؛ هرچند کلر با این تصمیم مخالف بود. با وجود این، هر دو زن هر وقت که برنامه‌ های شلوغشان اجازه میداد، وقتشان را با هم می‌گذراندند.

حادثه جزیره سِین (۲۰۱۱)

وقتشه که با علت بدبختیمون روبرو بشیم.

— کلر به مویرا، قبل از رویارویی با الکس وسکر

در سال 2011، ردفیلد و تعدادی دیگر از اعضای تراسیو در جریان حمله‌ای به مقر اصلی‌شان توسط یک سازمان شبه‌ نظامی به رهبری الکس وسکر دستگیر شدند. در پی توافقی میان نیل فیشر، عضو تراسیو و مافوق کلر، اعضا به جزیره ناشناخته‌ای به نام «سین آیلند»  منتقل شده و به منظور تحقیقات شخصی وسکر، برای انتقال آگاهی‌اش به میزبان جدید، به ویروس T-Phobos آلوده شدند. در ازای این همکاری، قرار بود به فیشر نمونه‌ای از ویروس اوروبوروس داده شود تا واکسنی تولید شود؛ ترتیبی که فیشر باور داشت به خاطر خیر عمومی است.

کلر و مویرا در طول حملات در TerraSave

ردفیلد، مویرا برتون و جینا فولی خود را درون زندانی متروک متعلق به دوران برژنف یافتند که به دستور وسکر تغییر کاربری داده شده بود تا به عنوان اتاق شکنجه مورد استفاده قرار گیرد و توسط موجودات آلوده‌ ای که آزمایش‌ های ناموفق پیشین بودند و «افلیکتیـد» نامیده می‌شدند، مورد حمله قرار گرفتند؛ این موجودات ساکنان پیشین جزیره سین آیلند بودند. با وجود اینکه فولی کشته شد، ردفیلد و برتون توانستند به جنگل فرار کنند، جایی که فیشر، پدرو فرناندز و گابریل چاوز را در روستای متروکه ماهیگیری پیدا کردند.

 

به دلیل ماهیت ویروس T-Phobos، فرناندز که بارها توسط افلیکتیـدها مورد آزار و حمله قرار گرفته بود، آنقدر دچار ترس شد که ویروس در بدنش شروع به جهش کرد و او به دشمنی خطرناک برای سایرین تبدیل شد. ردفیلد، فیشر و برتون از چاوز جدا شدند؛ چاوز مشغول تعمیر یک هلیکوپتر بود و فیشر نیز هنگامی که وارد شهر شدند، از گروه جدا شد تا به وسکر کمک کند؛ چرا که در عوض، وسکر به او وعده داده بود نمونه‌ ای از ویروس اوروبوروس را بدهد.

 

هنگام کاوش در ویرانه‌ های شهر متروک، ردفیلد و برتون با دختری جوان به نام ناتالیا کوردا برخورد کردند که او نیز در حمله به تراسیو ربوده شده بود. کوردا برخلاف دیگران، به هیولاها واکنشی نشان نداد و این ثابت کرد که او همچون اکثر انسان‌ ها مستعد ترس نیست. این همان ویژگی‌ ای بود که وسکر در میزبان ایده‌ آلش به دنبالش میگشت. در همین حین، در حالی که چاوز در بالای سر آنها درگیر مشکلات هلیکوپتر و سقوط آن به داخل یک ساختمان بود، کوردا در جریان این آشوب توسط فیشر و به دستور وسکر ربوده شد.

 

ردفیلد و برتون که حالا تنها بودند، راهی یک کارخانه متروکه فرآوری مواد غذایی شدند؛ جایی که توسط وسکر به دام افتادند. وسکر نقشه‌ ای حساب‌ شده طراحی کرده بود تا آنها را برای مدتی مشغول کند. طبق نقشه، قرار بود ردفیلد و برتون در نهایت کشته شوند، اما آن دو به اندازه کافی سریع بودند و توانستند از تله‌ ای که برایشان کار گذاشته شده بود فرار کنند و به مسیر آبی پشت کارخانه بگریزند؛ مسیری که مستقیماً به تأسیسات وسکر منتهی میشد.

از آنجا که حالا همه فکر می‌کردند آن‌ها مرده‌ اند، توانستند بدون شناسایی وارد تأسیسات اصلی وسکر شوند؛ برجی منفرد و عظیم با معماری بروتالیستی خشن که از بیشتر نقاط جزیره دیده میشد. در پایه ساختمان، آنها حقیقت معاملات فیشر با وسکر را فهمیدند و پی بردند که او خیانت دیده و به ویروس اوروبوروس آلوده شده است. فیشر که جهش یافته و به هیولایی قدرتمند تبدیل شده بود، مجبور شد توسط برتون کشته شود.

کلر در نبرد با نیل فیشرِ جهش‌ یافته

با پیشروی به بخش فوقانی برج، آن دو شاهد بودند که وسکر به خودش شلیک کرد؛ چرا که کوردا را به‌ عنوان جانشین خود می‌دید و دیگر خودش را در نقشه‌ هایش ضروری نمی‌دانست. با اینکه ظاهراً وسکر مرده بود، ساختمان شروع به خودتخریبی کرد. ردفیلد توانست از شکافی در دیوار بیرون بپرد و سقوطش به دریا را زنده پشت سر بگذارد، اما برتون جا ماند.

ردفیلد در حالی که روی سطح اقیانوس شناور بود پیدا شد و فوراً برای معاینه به بیمارستان منتقل گردید. زمانی که بری برتون که حالا یک مأمور BSAA بود به ملاقات او آمد، ردفیلد اطلاعات کافی را در اختیار او و BSAA قرار داد تا بتوانند مأموریتی را برنامه‌ ریزی کنند، هرچند شش ماه دیگر طول کشید تا مکان جزیره تأیید شود. ردفیلد صبح روز بعد از تحقیقات تک‌ نفره برتون که منجر به نجات مویرا برتون و ناتالیا کوردا شد، با هلیکوپتر BSAA به جزیره بازگشت.

به نظر می رسد که کلر برتون ها و کوردا را نجات می دهد.

گروه مورد حمله وسکر قرار گرفت که به شدت جهش یافته بود و علاوه بر قرار گرفتن در معرض ویروس T-Phobos در جریان اقدام به خودکشی‌ اش، خودش را به ویروس اوروبوروس نیز آلوده کرده بود. اما پس از مرگ وسکر، هر چهار نفر توانستند پیش از شروع عملیات استریل‌ سازی BSAA از جزیره فرار کنند.

 

در سال 2013، دو سال پس از آن حادثه، کلر دیده می‌شود که در حال رانندگی با یک خودروی شاسی‌ بلند در جاده است و به سمت خانه برتون میرود تا هدیه‌ ای ببرد. او سپس تماسی از سوی یکی از اعضای BSAA دریافت می‌کند که به او می‌گوید کریس در چین است. کلر هم در پاسخ از آن‌ ها میخواهد به پیرز نیوانس بگویند که مراقب برادرش باشد و سپس تماس را قطع می‌کند.

حادثه سونیدو دِ تورتوگا (2014)

در سال 2014، کلر ردفیلد و سازمان تراسیو به جزیره سونیدو دِ تورتوگا اعزام شدند تا پس از گزارش‌ هایی مبنی بر فعالیت‌ های غیرعادی احتمالی مرتبط با سلاح‌های بیولوژیکی تحقیق کنند. کلر در حالی که در شهر کونخو واقع در جزیره همسایه زاناهوریا بود، ماهی‌ای را کشف کرد که به‌ شدت جهش یافته بود و بلافاصله شروع به عکاسی از آن با تلفن همراهش کرد و عکس را برای همکارش، اینز دیاکو ارسال نمود.

کلر در حال بررسی جزیره زناهوریا است
کلر در حال بررسی جزیره زناهوریا است

با این حال مدت کوتاهی پس از انجام این کار، ماهی ناگهان زنده شد و کلر را مجبور کرد تا با چاقوی جنگی‌ اش به آن ضربه بزند. تحقیقات بیشتر کلر را به اسناد تاریخی موجود در کتابخانه شهر کونخو رساند که نشان میداد اوزول ای. اسپنسر، بنیان‌گذار شرکت آمبرلا در اواخر دهه 1990 یک پایگاه نظامی سابق ایالات متحده را در این جزیره خریداری کرده بود.

 

کلر که نتوانست با اینز تماس بگیرد، فوراً با کریس و BSAA برای دریافت کمک تماس گرفت. هرچند کریس به دلیل حضور در مأموریتی دیگر در صحرای موهاوی نتوانست خودش برسد، اما یک تیم از مأموران BSAA آمریکای جنوبی را به رهبری پارکر لوسیانی اعزام کرد تا اینز را نجات دهند.

پس از رسیدن به جزیره، کلر و پارکر با تاکرو تومیناگا، مایو، لورا بیرس و زی‌لی، بازماندگان حمله زامبی‌ ها به عوامل برنامه تلویزیونی Idol Survival و همچنین دوست صمیمی کلر به نام ماریلو مابو دیدار کردند. در حالی که با حمله گازانبری دو .B.O.W به نام‌ های «شراوبه دیمون» و «موریو» روبه‌رو شدند، کلر، تاکرو و دیگران را به کمک اطلاعات پارکر به یک «نقطه امن» مشخص‌ شده در جزیره منتقل کرد.

به نظر می رسد که کلر برتون ها و کوردا را نجات می دهد.

این نقطه که تأسیساتی ظاهراً متروکه بود، در نهایت به بقایای یکی از نخستین مراکز تحقیقاتی تبدیل شد که توسط الکس وسکر و در ادامه تحقیقات اولیه اسپنسر در زمینه جاودانگی تأسیس شده بود. آشوب خیلی زود شدت گرفت، چرا که در جریان تحقیقات، کلر شاهد کشته شدن اینز به دست یک «هانتر» بود و سپس با یکی از نزدیک‌ ترین همکاران الکس، یعنی «دیرک میلر»، خالق پروژه کُدوکو جزیره برای توسعه سلاح‌های بیولوژیکی روبه‌رو شد.

 

در حالی که کلر با عجله برای دستگیری «میلر» می‌رفت، توسط «زی‌لی» متوقف شد؛ کسی که هویت واقعی خود را به‌عنوان یک مأمور دو جانبه برای شرکت داروسازی «شن یا» فاش کرد. «زی‌لی» از «میلر» برای به‌دست آوردن آخرین ویروسی استفاده می‌کرد که از طریق پروژه «کودوکو» توسعه یافته بود. سپس «زی‌لی» کلر را خلع سلاح کرد و با خشونت مورد ضرب و شتم قرار داد، به‌طوری که او را بیهوش بر جای گذاشت و در ادامه قصد داشت او را شکنجه کند.

چند ساعت بعد، وقتی نقشه‌ های زی‌لی توسط لورا که به زامبی تبدیل شده بود نقش بر آب شد، کلر به هوش آمد و بازماندگان را به سمت سطح زمین هدایت کرد. در همین حین، زی‌لی با استفاده از ویروس جدید دچار جهش شد. کلر برای مدتی کوتاه توسط مزدوران شرکت شنیا دستگیر شد، اما با سوءاستفاده از هرج‌ و مرجی که بر اثر ظاهر هیولایی جدید زی‌لی به وجود آمده بود، توانست فرار کند و خود را به قایق تیم حمله رسانیده و اسلحه تهیه کند. با وجود جراحات شدید، کلر سرانجام توانست با کمک تاکرو و موریو — که تحت تأثیر خاطرات انسانی‌ اش به‌عنوان برادر بزرگتر مریلو عمل می‌کرد — زی‌لی را با شلیک یک راکت‌ انداز از پا درآورد. او سپس همراه پارکر و مریلو با هلیکوپتر BSAA از جزیره بیرون شد و پس از خداحافظی با تومیناگا و مایو، زی‌لی را از بین برد. چند هفته بعد، کلر گزارش یافته‌ هایش درباره این حادثه را به کریس ارائه داد، در حالی که امیدوار بود سونیدو د تورتوگا بتواند از فاجعه‌ ای که با آن روبه‌رو شده بود، رهایی یابد و دوباره بهبود پیدا کند.

کلر گزارشگرش را برای کریس میفرستد.
کلر گزارشگرش را برای کریس میفرستد.

قتل‌های زنجیره‌ ای سانفرانسیسکو و شیوع در آلکاتراز (۲۰۱۵)

«واقعاً فکر می‌کنی به خاطر اون کمکت نمی‌کنم؟»

— کلر خطاب به تونی دیویس پس از متهم شدن تراسیو به تروریسم، پشت شیوع فرودگاه هارواردویل.

یک سال پس از اتفاقات جزیره سونیدو دِ تورتوگا و حمله بیوتروریستی نیویورک، کلر تماسی از یک شهروند سان‌فرانسیسکو به نام ویلیام گانر دریافت می‌کند درباره یک نهنگ قاتل (اورکا) که توسط تراسیو تحت ردیابی بوده و به‌ طرزی مرموز مثله‌ شده به ساحل آمده است. او به محل حادثه میرود و یک زخم گازگرفتگی غیرعادی روی لاشه آن پیدا می‌کند و سردرگم می‌شود.

ردفیلد در حال بررسی لاشه یک نهنگ قاتل

زیرا هیچ موجودی در آن منطقه زندگی نمیکند که آنقدر بزرگ باشد که چنین ردی از دندان برجای بگذارد. پیش از ترک محل، کلر نمونه‌ هایی برمی‌دارد و آن‌ ها را برای انجام آزمایش‌ های بیشتر به ربکا چمبرز، مشاور BSAA تحویل می‌دهد. در آزمایشگاه، کلر با جیل ولنتاین، ربکا چمبرز و برادرش کریس دیدار می‌کند؛ کسی که درگیر تحقیقات درباره یک سری عفونت‌ های مرموز و پرونده‌ های قتل در اطراف سان‌فرانسیسکو است.

 

کلر یافته‌ هایش را با آن‌ ها در میان میگذارد و توضیح می‌دهد که اورکای مجهز به تراشه، در اطراف «منطقه ملی دریایی گریتر فارالونز» شنا می‌کرده؛ جایی که اخیراً چندین نهنگ در نزدیکی جزیره آلکاتراز ناپدید شده‌ اند. به‌ طور مشابه، مشخص می‌شود آن اورکا به همان نوع ویروس T آلوده بوده که در اجساد انسان‌ های کشته‌ شده پیدا شده و این موضوع ارتباط آن را با پرونده BSAA تأیید می‌کند. پس از کشف سرنخ بعدی، کلر همراه برادرش و جیل به محل زندان میرود.

سه نفر خود را در نقش گردشگر جا میزنند و قصد دارند خطوط ساحلی را بررسی کنند، بی‌ خبر از اینکه تحت نظر مغز متفکر پشت قتل‌ های زنجیره‌ ای سان‌فرانسیسکو هستند. گردشگران خیلی زود و تقریباً بدون هیچ هشدار قبلی آلوده می‌شوند. کلر تلاش میکند بازماندگان را قرنطینه کند، اما موفق نمی‌شود و در نهایت تنها بازماندگان باقی میمانند، در حالی که جیل در میانه هرج‌ و مرج از آن‌ ها جدا می‌شود.

ردفیلد در جریان شیوع آلکاتراز

آنها سعی می‌کنند با جیل تماس بگیرند، اما متوجه می‌شوند که سیگنال‌ هایشان مختل شده و ارتباطشان با دنیای بیرون قطع میشود. به‌ زودی بازمانده دیگری به نام تونی دیویس را پیدا می‌کنند که در یک گاری مخفی شده و همراه آن‌ها در جستجوی بازماندگان می‌شود. تونی وقتی می‌فهمد کلر عضو سازمان مردم‌نهاد است، گروه آن‌ها را متهم می‌کند که مسئول حادثه فرودگاه هارواردویل بوده‌اند، اما کلر با عصبانیت پاسخ می‌دهد که گروه آن‌ها قربانی پاپوش‌سازی بوده است.

 

پس از این مشاجره شدید، تونی از گروه دور می‌شود اما توسط یک گردشگر زامبی غافلگیر و مورد حمله قرار میگیرد و چند زامبی دیگر هم اطرافشان جمع می‌شوند. آن‌ ها منطقه را پاک‌ سازی می‌کنند و کلر به زخم‌ های تونی رسیدگی می‌کند که باعث شگفتی او می‌شود، در حالی که کریس به او می‌گوید آن‌ ها بین افراد تبعیض قائل نمی‌شوند و زخم‌ های همه را درمان می‌کنند. پس از مداوای تونی، کریس به کلر می‌گوید تونی را برداشته و محل را ترک کند، در حالی که خودش به جستجوی جیل ادامه می‌دهد.

 

ناگهان یک پهپاد گردن کلر را نیش میزند و او بیهوش می‌شود. پیش از آنکه کریس بتواند به کمک خواهرش برود، خودش هم مورد حمله قرار می‌گیرد و از پا درمی‌آید. در نهایت هر سه نفر دستگیر شده و در سلول‌ ها زندانی می‌شوند.

در محوطه زندان، کلر به همراه تونی در یک سلول قرار میگیرد و کریس در سلول کناری آن‌ ها است. علائم عفونت در آن‌ ها ظاهر می‌شود و کلر به‌ سرعت در حال تسلیم شدن به ویروس است. جیل و لیان به درخواست مغز متفکر وارد می‌شوند و لیان، تونی را شناسایی می‌کند؛ او در واقع آنتونیو تیلور است، یک دانشمند دارپا که به‌ طور ناخواسته در برنامه‌ های تروریستی مشارکت داشته و به‌ دلیل افشای اسرار نظامی، تحت تعقیب دولت است.

ردفیلد در کنار بستر مرگ تیلور
ردفیلد در کنار بستر مرگ تیلور

مغز متفکر، خود را «دیلن بلیک»، مزدور سابق و «ماریا گومز»، همدست آریاس را معرفی می‌کند. دیلن هدفش را مجازات شرکت‌ ها، سازمان‌ ها و نهادهایی اعلام می‌کند که از بیوتروریسم سود میبرند، از جمله DSO، BSAA و تراسیو، بدون آنکه واقعاً برای پایان دادن به این بحران کاری انجام دهند. او خیریه کلر را به باد تمسخر می‌گیرد و آن را چیزی جز “چسب زخم گذاشتن” روی یک مشکل عمیق نمیداند.

 

در حالی که کلر به‌ مرز تسلیم‌ شدن به ویروس نزدیک می‌شود، دیلن جیل را مجبور می‌کند که یکی از دو راه را انتخاب کند: یا کلر را بکشد یا اجازه دهد آنتونیو کشته شود. اما آنتونیو با قاطعیت اسلحه‌ اش را به‌ سمت دیلن نشانه می‌گیرد. دیلن نیز در پاسخ، با شلیک گلوله‌ ای مرگبار به سینه آنتونیو، او را به‌ شدت زخمی می‌کند و خون‌ ریزی او به‌ سرعت شدت می‌گیرد.

 

در حالی که آنتونیو در حال مرگ است و کلرِ ضعیف‌ شده تلاش می‌کند خون‌ ریزی او را بند بیاورد، آنتونیو به قهرمانانه بودن اقدامات و نیت‌ های آن‌ ها اذعان می‌کند. او از وجود یک کد پشتی برای دسترسی به شبکه پرده برمیدارد و حدس میزند که دیلن ممکن است پس از فرارش آن را تغییر داده باشد. سپس این اطلاعات را پیش از مرگ به کلر منتقل می‌کند.

 

مدتی بعد، ربکا از راه میرسد، پس از آنکه تماس با گروه قطع شده بود و واکسن‌ هایی را با خود می‌آورد که همه را از بیماری نجات میدهند. کلر همراه با کریس و ربکا به سمت پایگاه تسلیحاتی میرود، جایی که به لیان و جیل می‌پیوندند؛ آن‌ ها درحال مقابله با دیلن هستند که خود را با مگالودون ترکیب کرده و به یک موجود هیولایی واحد تبدیل شده است.

 

هر پنج نفر با حجم زیادی از سلاح‌ ها به سمت این موجود آتش می‌گشایند، اما تأثیر چندانی ندارد. در این حین، لیان به کلر و ربکا دستور میدهد که کدی را که آنتونیو داده بود وارد کنند تا جلوی رهاسازی پهپادها را بگیرند.

 

آنها با همکاری یکدیگر کدها را روی کنسول رمزگشایی و وارد می‌کنند و موفق می‌شوند کنترل پهپادها را دوباره به‌ دست بگیرند. پیش از آنکه کلر بتواند آن‌ ها را از بین ببرد، ربکا به او می‌گوید که پهپادها را به‌ سمت دیلن جهش‌ یافته هدایت کند و با دوزی بیش از حد، ساختار DNA او را به هم بریزد و بی‌ثبات کند. این کار باعث تضعیف شدید موجود می‌شود و فرصتی را برای دیگران فراهم می‌کند تا حمله نهایی را انجام دهند.

تلاش‌ های هماهنگ آنها به نتیجه میرسد و دیلن کشته می‌شود، نقشه‌ اش نیز به‌ طور کامل خنثی می‌گردد. کلر و ربکا پیروزی خود را جشن می‌گیرند. خارج از جزیره، گروه در مورد عملیات و لحظات گذشته صحبت می‌کنند تا اینکه بالگردها از راه میرسند و نیروهای پشتیبانی بازماندگان را از منطقه تخلیه می‌کنند.

سکانس آخر جزیره مرگ
گروه آلکاتراز را ترک می‌کنند

کلر ردفیلد فردی بود که در ماجرای نابودی شهر راکون گرفتار شد.

بیوگرافی

فرضیه: WOLFPACK

پس از ورود به شهر راکون، کلر و لیان به‌دلیل یک تصادف از هم جدا شدند و عملیات تخلیه تیم .U.S.S به تعویق افتاد تا محل تصادف بررسی شود. پس از روبه‌رو شدن با لیان، تیم .U.S.S تلاش می‌کند او را از بین ببرد، اما لیان موفق به فرار می‌شود.

 

بعد از کشف محل حضور لیان در آزمایشگاه آمبرلا، شرکت آمبرلا با تیم تماس گرفته و مأموریت یافتن او را تأیید می‌کند. آنها یک پیام اضطراری از لیان دریافت می‌کنند و متوجه می‌شوند که لیان همراه با کلر ردفیلد و شری برکین است و این سه نفر در محوطه قطار Londsdale پناه گرفته‌ اند. آمبرلا به .U.S.S اطلاع می‌دهد که آنتی‌بادی‌ های G در بدن شری وجود دارد و دستور می‌دهد برای دستگیری او، کلر و لیان را از بین ببرند.

 

پس از یک درگیری کوتاه با کلر و لیان، .U.S.S در نهایت موفق می‌شود به لیان برسد و او را تهدید به مرگ می‌کند، مگر اینکه کلر شری را نزد آنها بیاورد. کلر با اکراه قبول می‌کند شری را به آنها تحویل دهد.

نام ژاپنی: クレア・レッドフィールド

 

جنسیت: زن

دفاع از لیان – اگر بازیکن انتخاب کند که لیان را نجات دهد، تیم .U.S.S به دلیل اختلاف با آمبرلا تصمیم می‌گیرد کلر، شری و لیان را زنده بگذارد. آنها به این نتیجه میرسند که لیان اهرم فشاری که می‌خواستند نیست و اجازه می‌دهند شری همراه با کلر و لیان بماند.

 

حذف لیان – اگر بازیکن انتخاب کند که لیان را از بین ببرد، .U.S.S به برنامه اصلی خود پایبند می‌ماند و کلر و لیان را می‌کشد. با مرگ لیان، تیم .U.S.S باید مأموریت را با کشتن کلر به پایان برساند.

 

فرضیه: ECHO SIX

پس از رسیدن به فاضلاب‌ها، تیم Echo Six با کلر ردفیلد ملاقات می‌کند. آنها در حالی که برای یافتن شری در فاضلاب جست‌وجو می‌کنند، توسط ویلیام برکین غافلگیر می‌شوند. در این میان، کلر برای پیدا کردن راه خروج از آنها جدا می‌شود، در حالی که تیم به جست‌وجوی شری ادامه میدهد.

 

پس از پیدا کردن شری، آنها دوباره با کلر روبه‌رو می‌شوند، اما برای بار دوم مورد حمله ویلیام قرار می‌گیرند. با کمک یک تیم عملیات ویژه دیگر، کلر و شری موفق به فرار می‌شوند، در حالی که تیم Echo Six مجبور می‌شود ویلیام را از بین ببرد.

 

بعد از اینکه متوجه می‌شوند شری حامل ویروس G است، یک پیام اضطراری از لیان دریافت می‌کنند و به سمت محوطه قطار Lonsdale می‌روند تا این سه نفر (کلر، شری و لیان) را با امنیت کامل از شهر خارج کرده و مانع دستیابی آمبرلا به ویروس G شوند.

 

پس از نجات موفقیت‌ آمیز کلر، شری و لیان از دست نیروهای آمبرلا و شکست دادن یک T-103 جهش‌ یافته، کلر و دیگران با موفقیت از شهر بیرون میروند، در حالی که تیم Echo Six برای مقابله با تهدید باقی‌ مانده در شهر راکون، میماند.

گیم پلی

کلر همچنین به عنوان یک شخصیت قابل بازی در حالت قهرمانان (Heroes Mode) ظاهر می‌شود.

برای واقعیت‌های دیگر، به صفحه “کلر ردفیلد (توضیح تفاوت‌ها)” مراجعه کنید.

«ببین... اینجا دو تا انتخاب داری، بکشی یا کشته بشی. انتخاب با خودته.»

— کلر ردفیلد

کلِر ردفیلد (Claire Redfield و به ژاپنی クレア・レッドフィールド) در حال حاضر عضو سازمان حقوق بشری “تراسِیو” است. او خواهر کوچکتر کریس ردفیلد است که عضو BSAA و از اعضای پیشین گروه .S.T.A.R.S بوده است. کلر پس از نجاتش از حادثه شهر راکون در سال 1998، درگیر چند شیوع بیولوژیکی (خطرات زیستی) در نقاط مختلف جهان شد و یا ناخواسته در میانه آن‌ ها قرار گرفت. این اتفاقات باعث شد او همانند کریس، مسیر حرفه‌ ای خود را وقف مبارزه با تهدیدات سلاح‌ های بیولوژیکی ارگانیک کند.

بیوگرافی

اوایل زندگی

کلِر پس از مرگ والدینشان، همراه با برادر بزرگ ترش کریس بزرگ شد و همین اتفاق باعث شد آن دو پیوند بسیار نزدیکی با یکدیگر پیدا کنند. وقتی کریس به نیروی هوایی ایالات متحده پیوست، کلر با دوست جدید او به نام بری برتون آشنا شد و بری به دوست خانوادگی نزدیک آن‌ ها تبدیل شد.

 

کلر پس از دبیرستان وارد دانشگاه شد و در آنجا به سفارشی سازی موتورسیکلت علاقه‌ مند شد و خودش صاحب دو موتورسیکلت بود. کلر همچنین در باز کردن قفل‌ ها تخصص پیدا کرد و در این مهارت به سطحی حرفه‌ای رسید.

 

بعد از آنکه کریس همراه با برتون به راکون سیتی نقل مکان کرد تا در واحد نیروهای ویژه و نجات (.S.T.A.R.S) خدمت کند، کلر گهگاه به دیدن برادرش میرفت تا فنون مبارزه تن‌به‌تن و آموزش استفاده از سلاح های گرم را از او یاد بگیرد. کریس همچنین یک فندک طلایی و چاقوی .S.T.A.R.S خود را به کلر هدیه داد.

جزیره بهشتی

نام ژاپنی: クレア・レッドフィールド

تاریخ تولد: حدود 1979

محل تولد: ایالات متحده آمریکا

قومیت/ملیت: سفیدپوست/آمریکایی

وابستگی: دانشگاه بی نام (1998)

شغل: دانشجوی دانشگاه (1998)/عضو تراسیو (حدود 2005 تا کنون)

خانواده: کریس ردفیلد – برادر

وضعیت: زنده

جنسیت: زن

گروه خونی: O

قد: ۱۶۹ سانتی‌متر (۵ فوت و ۶.۵ اینچ)

وزن: ۵۲.۴ کیلوگرم (۱۱۶ پوند)

اولین حضور: رزیدنت اویل ۲ (۱۹۹۸)

آخرین حضور: رزیدنت ایول: جزیره مرگ

صداپیشه‌ها:

  • آلیسون کورت (انگلیسی؛ RE2، CV، Degeneration، DC، Mercenaries 3D، ORC)
  • استفانی پانیسلو (دوبله انگلیسی؛ ریمیک RE2)
  • جیمز بیکر (دوبله انگلیسی؛ Rev2)
  • استفانی پانیسلو (دوبله انگلیسی؛ ریمیک RE2، تاریکی بی‌نهایت، جزیره مرگ)

تصویرگر: آدرین فرانتز (تبلیغ RE2)

مدل:

  • آلیسون کورت (DC، مزدوران سه‌بعدی، ORC)
  • جردن مک‌ون (ریمیک رزیدنت ایول ۲)

موشن کپچر:

  • لوری رام (Degeneration)
  • آناندا جیکوبز (Rev2، جزیره مرگ)
  • استفانی پانیسلو (RE2 Remake، تاریکی بی‌نهایت)

حادثه شهر راکون (1998)

اورجینال

من باید برادرمو پیدا کنم.

— کلر ردفیلد

در ماه اوت سال 1998، کریس به اروپا رفت تا درباره شرکت آمبرلا تحقیق کند. کلر پس از چندین هفته بی‌خبری از برادرش، اواخر سپتامبر دانشگاه را ترک کرد و به راکون سیتی رفت تا سر دربیاورد که او کجاست. کلر در بخش شمالی شهر در یک غذاخوری توقف کرد، بدون آنکه متوجه خشونت های رخ‌ داده در شهر شده باشد و در آنجا با سرآشپز قاتل روبه‌رو شد. او هنگام خروج توسط لیان اس. کندی نجات پیدا کرد. لیان تصمیم گرفت برای حفظ امنیت، به همراه کلر به سمت اداره پلیس بروند. اما در مسیر نزدیک شدن به اداره پلیس، آن‌ ها بر اثر یک تصادف آتشین از یکدیگر جدا شدند و هر دو مجبور شدند راه خود را با مبارزه با زامبی ها باز کنند.

کلر و لیان در شهر راکون با زامبی ها روبرو می‌شوند.

لیان و کلر خیلی زود متوجه شدند که اداره پلیس به دلیل شیوع ویروس T فروپاشیده و تنها افسران پلیسی که هنوز به زامبی تبدیل نشده بودند، ستوان مجروح «ماروین برانا»، «الیوت ادوارد» و رئیس پلیس «برایان آیرونز» بودند. مشخص نیست که کلر در اداره پلیس با کسی ملاقات کرده باشد، اما او «شری برکین»، دختر «ویلیام» و «انت بیرکین» را پیدا کرد.

 

کلر و شری بعدتر با رئیس پلیس روان‌ پریش، برایان آیرونز، روبه‌رو شدند که یا توسط خود ویلیام کشته شد و یا به‌ وسیله یک جنین G از بین رفت. هنگامی که کلر و شری راهی فاضلاب‌ ها شدند، شری از کلر جدا شد و توسط یک جنین G آلوده شد. پس از دیداری با انت، کلر دستورالعمل‌ هایی برای درمان وضعیت شری دریافت کرد و همراه او به مجتمع آزمایشگاهی زیرزمینی خانواده برکین رفت.

 

کلر در حالی که با موجودات جهش‌ یافته در سرتاسر آزمایشگاه میجنگید، واکسنی به‌ دست آورد تا مانع تبدیل شری به موجود «G» شود. وقتی سیستم خود‌تخریبی تأسیسات فعال شد، کلر و شری همراه با لیان سوار قطاری شدند تا فرار کنند. موجود G از نبرد پایانی با کلر جان سالم به در برد و در طول مسیر به قطار حمله کرد.

 

این سه نفر با همکاری یکدیگر موفق شدند قطار را متوقف کنند و پیش از آنکه کابین قطار در آتش فرو برود، از آن خارج شوند. لیان قول داد از شری مراقبت کند و از کلر خواست جستجویش برای پیدا کردن کریس را ادامه دهد و کلر هم این درخواست را پذیرفت.

ریمیک

کلر ردفیلد دانشجوی دانشگاه و خواهر کوچکتر کریس ردفیلد، عضو تیم آلفای استارز است. در جریان حادثه شهر راکون، او برای پیدا کردن برادرش وارد شهر می‌شود و در نهایت همراه با لیان اس. کندی و شری برکین، یکی از معدود بازماندگان این فاجعه می‌شود.

 

کلر ردفیلد، خواهر کوچکتر افسر استارز کریس ردفیلد، از دست دادن زودهنگام والدینشان را به‌ شدت تجربه کرد، اما او و کریس توانستند زندگی خود را از نو بسازند؛ کریس به واحد نخبه استارز در اداره پلیس شهر راکون پیوست و کلر نیز به دانشگاه رفت.

 

کلر ردفیلد 19 ساله برای پیدا کردن برادر گمشده‌ اش کریس، وارد شهر راکون می‌شود. پس از توقف در یک پمپ‌ بنزین محلی برای تماس با صمیمی‌ ترین دوستش، او یا به فروشگاه داخل پمپ‌ بنزین پناه میبرد و با گروهی از زامبی‌ ها روبه‌رو می‌شود، یا شاهد صحنه‌ ای وحشتناک می‌شود که در آن کلانتر دنیل کورتینی توسط یکی از آن‌ ها مورد حمله قرار می‌گیرد.

 

در هر دو حالت، او توسط لیان اس. کندی، افسر تازه‌ کار پلیس که او هم در همان ایستگاه توقف کرده بود، نجات پیدا می‌کند. آنها با هم تلاش می‌کنند در شهر جایی امن پیدا کنند. در مسیر حرکت به‌ سمت شهر، کلر و لیان بر اثر یک تصادف آتشین از هم جدا می‌شوند، اما هر دو با سختی راه خود را به اداره پلیس راکون پیدا می‌کنند تا در آنجا پناه بگیرند.

 

کلر اداره پلیس را در وضعیتی آشفته می‌یابد. در یکی از سناریوها، او با ستوان ماروین برانا روبه‌رو می‌شود؛ کسی که او را از دست زامبی‌ ها نجات می‌دهد و یک چاقوی رزمی در اختیارش می‌گذارد، در حالی که به او هشدار می‌دهد در شلیک به زامبی‌ ها، چه با لباس یونیفرم و چه بدون آن، نباید لحظه‌ ای تردید کند. پس از آن، ماروین خودش تسلیم ویروس می‌شود.

 

در حین عبور از تونل‌ های زیرزمینی اداره پلیس، کلر با دختربچه‌ ای به نام شری برکین روبه‌رو شد؛ دختر ویلیام و انت برکین، دو دانشمند شرکت آمبرلا. رئیس پلیس روان‌پ ریش، برایان آیرونز، شری را دزدید تا به گردنبند با ارزشی که همراهش بود دست پیدا کند، اما در نهایت خودش توسط ویلیام برکین کشته شد؛

 

کسی که بعد از تزریق ویروس G به خودش، به هیولایی وحشتناک به نام «G» تبدیل شده بود. کلر دوباره شری را پیدا کرد، اما بعد از درگیری با ویلیام، یک جنین ویروس G داخل بدن شری کاشته شد. مادرش، انت برکین، برای این‌که زمان بخرد و واکسنی بسازد، شری را در یک محفظه مخصوص زباله حبس کرد.

 

دلیل این حبس این بود که بچه‌های کسانی که به ویروس G آلوده بودند، به‌شدت در معرض خطر جهش و تبدیل به هیولا بودند. کلر، شری را به مرکز تحقیقاتی «نِست» برد؛ جایی که با موجودات جهش‌یافته زیادی جنگید. او در نهایت توانست واکسن را پیدا کند و جلوی جهش پیدا کردن شری را بگیرد.

 

وقتی سیستم نابودسازی خودکار آزمایشگاه فعال شد، کلر، لیان و شری با استفاده از یک قطار زیرزمینی از آنجا فرار کردند. در حین فرار، ویلیام برکین دوباره به آنها حمله کرد، اما کلر و لیان با او مبارزه کردند و واگنی را که او در آن بود جدا کردند تا همراه با تأسیسات در حال انفجار از بین برود. کلر، لیان و شری از فاجعه نابودی شهر راکون جان سالم به‌در بردند و از کابوسی که شهر را دربر گرفته بود نجات یافتند.

حادثه جزیره راکفورت (1998)

کلر پس از تجربه‌ هایش در شهر راکون، برای پیدا کردن برادرش راهی سفر شد. او باور داشت که کریس در آزمایشگاه پاریس شرکت آمبرلا در اروپا است، بنابراین در ماه دسامبر به آنجا نفوذ کرد، اما توسط نیروهای امنیتی تأسیسات دستگیر شد. او توسط «رودریگو خوآن راوال» به جزیره راکفورت منتقل شد. ورود کلر با یک عملیات خرابکاری که توسط گروه شبه‌ نظامی HCF انجام می‌شد، همزمان شد؛ گروهی که تحت فرمان «آلبرت وسکر» بود. خرابکاران موفق شدند ویروس T و سلاح های بیولوژیکی را در سراسر جزیره آزاد کرده و نیروهای شبه نظامی محلی آمبرلا به طور کامل نابود کنند.

کلر توسط نگهبانان آمبرلا غافلگیر میشود.

 راوال که دلش به حال کلر سوخته بود، او را از سلول آزاد کرد، هرچند باور داشت که کلر به هرحال خواهد مرد. کلر در سطح جزیره با «استیو بورن‌ساید» آشنا شد؛ پسر هفده‌ ساله‌ ای که پس از خیانت پدرش به آمبرلا ــ به دلیل فروش اسرار شرکت در بازار سیاه ــ زندانی شده بود.

 

کلر و استیو به دنبال فرودگاهی بودند تا از جزیره فرار کنند، اما بارها توسط «آلفرد اشفورد»، هفتمین ارل خاندان اشفورد و فرمانده جزیره متوقف شدند. آلفرد گمان میکرد کلر ردفیلد با خرابکاران در ارتباط است.

 

پیش از آنکه آن‌ ها موفق به پیدا کردن هواپیما شدند، کلر توانست از طریق یک کامپیوتر با لیان تماس برقرار کند. لیان که حالا در تیم مخفی دولت آمریکا به نام «تیم تعقیب و تحقیق ضد آمبرلا» استخدام شده بود، با کریس تماس گرفت و موقعیت کلر را برای او فرستاد.

 

کلر و استیو با فرار به جنوبگان (آنتارکتیکا)، متوجه شدند پایگاه آمبرلا در جنوبگان به دلیل شیوع ویروس T سقوط کرده است؛ ویروسی که توسط نیروهای عقب‌ نشینی کرده از جزیره راکفورت به آنجا منتقل شده بود.

 

هنگام جست‌وجو در این تأسیسات، آن‌ ها فهمیدند که پایگاه چندین مایل با یک ایستگاه تحقیقاتی قطبی استرالیا فاصله دارد و تصمیم گرفتند کنترل یک کامیون را به‌ دست بگیرند تا به آنجا بروند. کلر و استیو دوباره با آلفرد روبه‌رو شدند که آنها را دنبال کرده بود.

 

آلفرد در نبرد با او، مورد هدف گلوله قرار گرفت و از لبه سکویی سقوط کرد. او در همانجا توانست خواهرش «الکسیا» را بیدار کند؛ کسی که به کمک انجماد کرایوژنیک بدنش را با جهش ناشی از آلودگی به ویروس T-Veronica وفق داده بود.

 

کلر و استیو پس از روبه‌رو شدن با موجود «نوسفِراتو»، کامیون را پیدا کردند و با آن حرکت کردند. اما خیلی زود مورد حمله شاخه‌ ها و شاخک‌ های گیاه‌ مانند قرار گرفتند که باعث واژگونی کامیون شد و هر دو دوباره به پایگاه بازگردانده شدند تا اسیر الکسیا شوند.

کلر وقتی به هوش آمد، کریس را دید که او را از جزیره راکفورت تا جنوبگان دنبال کرده بود. آنها با تهدید جدید الکسیا و حضور وسکر روبه‌رو شدند و کلر با عجله به دنبال استیو رفت که برای تحقیقات ویروس T-Veronica دستگیر شده بود. استیو بعد از آنکه کلر پیدایش کرد، به موجودی عظیم‌الجثه جهش پیدا کرد، اما چون حاضر نشد کلر را بکشد، توسط غلاف‌ های الکسیا کشته شد. وقتی کریس سیستم خودتخریب تأسیسات را فعال کرد، کلر توسط وسکر به گروگان گرفته شد، چون افراد وسکر جنازه استیو را برای آزمایش‌های خود مصادره کرده بودند.

کلر بالاخره بعد از اینکه کریس را دید، او را در آغوش گرفت.

آزادی کلر زمانی به دست آمد که کریس وسکر را درگیر مبارزه کرد و به او فرصت داد تا یک جنگنده هریر را برای پرواز آماده کند. کریس تنها چند ثانیه پیش از انفجار رسید، اما آن‌ها توانستند بدون آسیب فرار کنند. پس از آن حادثه، «کلر» شروع کرد به ملاقات «شری» در دوران حبس خانگی‌اش، در حالی که شری در بازداشت دولت ایالات متحده بود و حق ملاقات نامحدود داشت؛ حقی که قیم قانونی‌اش «درک سی. سیمونز» برای او فراهم کرده بود.

 

هرچند وجود برکین کاملاً محرمانه محسوب میشد. با این حال، ردفیلد به سیمونز اعتماد نداشت و معتقد بود که او نقشه‌ های شومی در سر دارد. به همین دلیل، او نامه‌ ای برای شری فرستاد تا درباره سیمونز به او هشدار دهد، اما شری هرگز آن نامه را دریافت نکرد. به‌ طور کلی، ردفیلد تأثیر زیادی بر شخصیت برکین گذاشت؛ به‌ طوریکه شری بردباری، روحیه مادری، قلب قوی و باورهای محکم خود را از کلر به ارث برده بود.

 

حادثه هارواردویل (2005)

«حرومزاده! اون دختر کوچولو احتمالاً تا آخر عمرش به خاطر تو کابوس می‌بینه!»

در سال‌ های پس از حادثه پایگاه قطب جنوب، کلر به سازمان غیرانتفاعی «تراسِیو» پیوست؛ نهادی که به قربانیان بیوتروریسم کمک رسانی میکرد و پس از سقوط شرکت آمبرلا، بیوتروریسم به تهدیدی جهانی تبدیل شده بود. در سال 2005، تراسیو توجه خود را به شرکت داروسازی آمریکایی «WP کورپریشن» معطوف کرد.

 

شرکتی که پس از ارتباطش با شیوع ویروس T در هند، در صدر اخبار قرار گرفت. در واقع آن حادثه، یک حمله بیوتروریستی بود که شرکت WP برای مقابله با آن، واکسن ویروس T را تولید و عرضه کرد. هرچند آن حمله تروریستی لاپوشانی شد، اما تصاویری از درمان‌های شرکت WP به بیرون درز کرد و این تصور نادرست را ایجاد کرد که آن‌ ها آزمایش‌ های غیرانسانی روی انسان‌ ها انجام می‌دهند.

ردفیلد به «هارواردویل»، زادگاه شرکت WP، سفر کرد تا در تظاهراتی سازمان‌ یافته شرکت کند. هدف این اعتراض، «سناتور ران دیویس» اهل هارواردویل بود که به سرمایه‌ گذاری سنگین در این شرکت شهرت داشت. ردفیلد و یکی دیگر از معترضان توسط نیروهای امنیتی فرودگاه دستگیر شدند. این اتفاق همزمان بود با حمله‌ ای تروریستی هماهنگ که باعث آلوده شدن افراد داخل فرودگاه و همچنین در یک هواپیمای ورودی شد.

کلر توسط نگهبانان آمبرلا غافلگیر میشود.

گسترش ویروس T در پی این حادثه باعث شد که فرودگاه توسط هنگ 75 رنجر ارتش تحت قرنطینه قرار بگیرد و سقوط یک هواپیما بخش زیادی از ترمینال فرودگاه را نابود کرد. ردفیلد به همراه چند بازمانده دیگر، از جمله سناتور دیویس و «رانی چاولا» – دختربچه‌ ای که تحت حمایت تراسِیو بود – در سالن ویژه پناه گرفتند و با دنیای بیرون تماس تلفنی برقرار کردند.

 

ساعاتی بعد در همان شب، «کندی» به همراه دو عضو از گروه SRT از طریق پشت‌ بام وارد فرودگاه شدند تا پیش از یورش نیروهای رنجر به ترمینال، این گروه را نجات دهند. ردفیلد نام مظنونی را که پشت این حمله بود فاش کرد: «دکتر کورتز میلر»؛ کسی که او را برای لحظه‌ ای در جریان اولین حمله زامبی‌ ها دیده بود. دکتر میلر پیش‌ تر برای شرکت WP و همچنین تراسیو کار می‌کرد، اما از هر دو شرکت اخراج شده بود.

 

ردفیلد پس از آنکه اجازه خروج پیدا کرد، با «دکتر فردریک داونینگ»، یکی از پژوهشگران ارشد شرکت WP ملاقات کرد. او راز لاپوشانی حادثه هند را برایش فاش کرد. وقتی یک کامیون شرکت WP که حامل نمونه‌ های واکسن بود، هدف خرابکاری قرار گرفت. ردفیلد به همراه دکتر داونینگ به‌ عنوان مهمان، به مجموعه آزمایشگاهی محلی سفر کرد؛ جایی که داونینگ مشغول آماده‌ سازی نمونه‌ های ذخیره واکسن بود.

 

در آزمایشگاه، ردفیلد از دکتر داونینگ فهمید که آنها نمونه‌ هایی از ویروس G را از بازار سیاه به دست آورده‌ اند و از طریق یک مکالمه تلفنی میان داونینگ و سناتور دیویس، به این نتیجه رسید که دیویس به نحوی در حملات تروریستی دست داشته است. داونینگ او را تنها گذاشت تا به سراغ یک درگیری در طبقه پایین برود؛ درگیری‌ ای که مشخص شد حمله «دکتر میلر» به آن مجموعه بوده است. داونینگ تلفنی به ردفیلد هشدار داد، اما تماس قطع شد.

 

دکتر میلر پس از تزریق ویروس G به خودش، با یک گروه از نیروهای رنجر که برای دستگیری او اعزام شده بودند، درگیر شد. نبرد میان او و نیروها و همچنین درگیری با کندی، بخش زیادی از مجموعه آزمایشگاهی را نابود کرد، اما ردفیلد با جراحت جزئی موفق به فرار شد.

 

در دقایق بلافاصله پس از پایان نبرد، ردفیلد کشف کرد که تمام تصاویر و فیلم‌ های رخدادها ضبط شده و برای یک گروه ثالث ارسال و پخش شده است. او با کنار هم گذاشتن اختلالات موجود در تصاویر و محتوای تماس تلفنی داونینگ، همراه با کندی به این نتیجه رسید که داونینگ طراح اصلی این حمله بوده است.

 

داونینگ مرگ خودش را در حمله میلر جعل کرده بود تا بتواند همراه با نمونه‌ های ویروس جی و واکسن تی فرار کند. او قصد داشت این نمونه‌ ها را در معامله‌ ای در بازار سیاه به یک ژنرال خارجی بفروشد؛ همان ژنرالی که سازمان کندی پیش‌ تر او را دستگیر کرده بود.

داونینگ خودش مشخص شد که پیش‌ تر یک محقق در شرکت آمبرلا بوده است. او ویروس جی را از آزمایشگاه نست دزدیده بود و بعد از آن، نامش را تغییر داده و در شرکت دبلیو پی مشغول به کار شده بود. او برای آنکه از بیوتروریسم سود ببرد، حملات هند را طراحی کرد تا ثابت کند واکسن واقعاً مؤثر است. او همچنین دکتر میلر را به مسیر افراطی کشاند تا کارش را در آمریکا ادامه دهد و نقش خودش را در این ماجرا پنهان کند. به لطف تلاش‌ های ردفیلد و کندی، ویروس جی در نهایت به دست ارتش باجیری نرسید.

کلر پس از خداحافظی با لیان، راه خود را در مبارزه با بیوتروریسم ادامه میدهد.

تحقیق در مورد پنامستان و سگ های دیوانه (2006)

آهان، میگی «امید رو پرورش بدیم»، آره؟ خب چه آینده‌ ای قراره بشه؟ آینده‌ ای که هر کاری دلت بخواد با هر کسی انجام بدی؟ بیشتر شبیه جهنمه تا آینده.

— کلر به ویلسون

شش سال بعد در سال 2006، جنگ داخلی در کشور پنامستان به پایان رسید و شورشیان سلاح‌ های خود را زمین گذاشتند. بخش زیادی از کشور ویران شده بود و پناهندگان برای تأمین غذا و سرپناه به سازمان ملل متحد و تراسیو وابسته بودند.

کلر در پنامستان

ردفیلد وارد شهر شد تا یکی از اردوگاه‌ها را از نزدیک بررسی کند. او در آنجا با پسر بچه‌ ای روبه‌رو شد که فلج بود و توانایی صحبت کردن نداشت. آن پسر نقاشی‌ای به کلر نشان داد که آنچه را که در سال 2000 دیده بود به تصویر می‌کشید: جمعیت زیادی از مردم که مشغول خوردن یکدیگر بودند. کلر از دیدن آن تصویر به‌ شدت نگران شد و متوجه شد که این نقاشی میتواند مدرکی باشد دال بر استفاده از ویروس T یا سلاح‌ های بیولوژیکی مشابه.

 

بعد از حمله به کاخ سفید، کلر برای ملاقات برنامه‌ ریزی‌ شده‌اش با سخنگوی مطبوعاتی، اسپِیسر وارد آنجا می‌شود. اما به او گفته می‌شود که اسپیسر مرخصی است، در حالی که کلر نمیداند او در همان حمله کشته شده است. کلر سپس لیان را می‌بیند و راز کشفش درباره یک خطر بیولوژیکی در پنامستان را با او در میان میگذارد. لیان هنگام ترک، به کلر می‌گوید که دست به کار احمقانه‌ای نزند. اما کلر در جواب با لحنی تند به او می‌گوید که این لباس رسمی (اشاره به کت‌وشلوار یا موقعیت رسمی لیان) روی او هیچ اثری ندارد.

وقتی کلر به متل خود در واشنگتن دی‌سی بازمی‌گردد، تصمیم می‌گیرد شخصاً ماجرای اتفاقات پنامستان را بررسی کند. او با تماشای فیلم‌ های خبری و مرور بریده‌ های روزنامه، شروع می‌کند به کنار هم چیدن اطلاعات روی دیوار اتاقش. در میان این اطلاعات، ماجرای جنجالی دخالت ایالات متحده هم دیده می‌شود؛ از جمله اتهاماتی مبنی بر اینکه این مداخله فقط با هدف ترساندن چین انجام شده است.

کلر در حال تحقیق در مورد پنامستان

سپس کلر شروع به تحقیق درباره سربازانی می‌کند که در این جنگ خدمت کرده بودند. او متوجه می‌شود که از میان هفت نفر از گروه «مد داگز» که به پادگانشان در تگزاس بازگشته بودند، پنج نفر دست به خودکشی زده‌ اند. کلر سپس تحقیقاتش را درباره احتمال استفاده از سلاح‌های بیولوژیکی در جنگ داخلی پنامستان ادامه می‌دهد. او تصمیم می‌گیرد نزد یکی از سربازان بازمانده برود و از او سؤالاتی بپرسد، اما وقتی به سراغش میرود، متوجه می‌شود که او هم خودکشی کرده است.


کلر یادداشتی را پیدا می‌کند که سرباز قبل از خودکشی نوشته بود. او بلافاصله با اداره پلیس نیویورک تماس می‌گیرد و به این نتیجه میرسد که همه آن‌ ها آلوده شده‌اند. کلر دوباره به کاخ سفید میرود تا از وزیر دفاع ویلسون، درباره نقشش در استفاده از سلاح‌ های بیولوژیکی سؤال کند، اما ویلسون او را نادیده می‌گیرد. وقتی کلر به متل بازمی‌گردد، توسط مأموران سرویس مخفی غافلگیر می‌شود. آن‌ ها با شوکر برقی به او حمله می‌کنند و او را میربایند.

 

کلر وقتی به هوش می‌آید، می‌بیند به صندلی بسته شده و در یک مرکز تحقیقاتی مخفی زیر پایگاه هوایی اندروز گیر افتاده است. در آنجا،  تحقیقاتی برای ساختن سربازان فوق‌العاده که از طریق ویروس مهندسی شده بودند، انجام میدادند . کلر مورد بازجویی ویلسون قرار می‌گیرد. او تلاش می‌کند کلر را با پیشنهاد یک کمک مالی به مأموریت تراسیو در پنامستان ساکت کند، اما کلر این پیشنهاد را رد می‌کند.

 

ویلسون برای توجیه خود، به اختلال استرسی پس از سانحه سرباز مرده اشاره می‌کند و می‌گوید به همین دلیل مقامات هیچوقت سراغ تحقیقات درباره او نخواهند رفت. او همچنین تهدید می‌کند که اگر کلر ساکت نشود، می‌تواند او را به‌راحتی از بین ببرد. ویلسون که باور دارد در هر صورت برنده است، نقشه واقعی‌ اش را برای کلر فاش می‌کند: با اعلام چین به‌ عنوان یک دولت یاغی، به نفع پنامستان خواهد بود که حضور آمریکا در آن کشور ادامه پیدا کند.

 

برای محافظت از پنامستان در برابر چین، قرار است ارتش پنامستان به سلاح‌های بیولوژیکی مجهز شود، به شکل صدها ابرسرباز که عملاً برده هستند، چون برای زنده ماندن به دوزهای منظم یک داروی ضدویروسی وابسته‌اند؛ دارویی که فقط او می‌تواند تأمین کند. به این ترتیب، پنامستان مجبور می‌شود پیوسته این دارو را سفارش بدهد و ویلسون از این راه ثروت عظیمی به دست خواهد آورد. کلر، نقشه او را دیوانه‌ وار می‌خواند و به او اعتراض می‌کند.

 

در همین لحظه، جیسون به مرکز تحقیقاتی و در طبقه بالاتر وارد می‌شود. کلر بلافاصله او را می‌شناسد و متوجه می‌شود او همان آخرین عضو بازمانده گروه مد داگز است.

بعد از آن‌که جیسون جهش پیدا می‌کند، ابررایانه مرکز تحقیقاتی تشخیص می‌دهد که یک حادثه بیولوژیکی رخ داده است. در پی این تشخیص، سیستم شروع به انداختن سربازان بیهوش به داخل مخزنی پر از اسیدهای بسیار خورنده می‌کند. این وضعیت جان کلر را هم به خطر می‌اندازد، چون سطح اسید بالا آمده و به طبقه‌ ای رسیده که کلر در آن قرار دارد، و او مجبور می‌شود برای نجات جانش به سمت طبقات بالاتر بالا برود.

لیان کلر را از اسید نجات می‌دهد

وقتی لیان او را می‌بیند، تصمیم می‌گیرد نجاتش دهد و دیگر به تعقیب جیسون ادامه نمی‌دهد. کلر از تجهیزات موجود در مرکز تحقیقاتی استفاده می‌کند و کنترل جرثقیل‌ های مجموعه را به دست می‌گیرد. او تلاش می‌کند جیسون را به داخل مخزن اسید پایین بیندازد، اما تلاش‌ های کلر شکست می‌خورد، چون جیسون یکی از پل‌ های متحرک را به سمت اتاق کنترل پرتاب می‌کند و نزدیک بود کلر را زیر آن له کند. در نهایت، لیان موفق می‌شود جیسون را بکشد و هر دو از مرکز تحقیقاتی خارج می‌شوند.

 

اواخر بعد از ظهر، کلر بیرون از کاخ سفید با لیان ملاقات می‌کند. کلر از لیان می‌خواهد تراشه اطلاعات را به او بدهد تا بتواند آن را به دست رسانه‌ ها برساند. اما لیان این درخواست را رد می‌کند، چون حرف‌ های جیسون درباره تمایلش برای پراکندن ترس و وحشت در دل مردم باعث شده بود او مردد شود. کلر از تصمیم لیان نا امید می‌شود و با لحنی انتقادی به او می‌گوید که این «لباس رسمی» اصلاً به او نمی‌آید و او را ترک می‌کند.

 

مرگ آلبرت وسکر و گسترش مبارزه با بیوتروریسم (2009-2010)

در سال 2009، کریس و شوا آلومار موفق شدند آلبرت وسکر را بکشند و شرکت عظیم ترایسل به دلیل دخالت‌ های غیرقانونی‌ اش در ساخت سلاح‌ های بیولوژیکی فروپاشید. از آنجا که دیگر نیازی به حفاظت از شری برکین وجود نداشت، او به‌ عنوان بهایی برای به دست آوردن آزادی‌اش، یک مأمور دولت ایالات متحده شد؛ هرچند کلر با این تصمیم مخالف بود. با وجود این، هر دو زن هر وقت که برنامه‌ های شلوغشان اجازه میداد، وقتشان را با هم می‌گذراندند.

حادثه جزیره سِین (۲۰۱۱)

وقتشه که با علت بدبختیمون روبرو بشیم.

— کلر به مویرا، قبل از رویارویی با الکس وسکر

در سال 2011، ردفیلد و تعدادی دیگر از اعضای تراسیو در جریان حمله‌ای به مقر اصلی‌شان توسط یک سازمان شبه‌ نظامی به رهبری الکس وسکر دستگیر شدند. در پی توافقی میان نیل فیشر، عضو تراسیو و مافوق کلر، اعضا به جزیره ناشناخته‌ای به نام «سین آیلند»  منتقل شده و به منظور تحقیقات شخصی وسکر، برای انتقال آگاهی‌اش به میزبان جدید، به ویروس T-Phobos آلوده شدند. در ازای این همکاری، قرار بود به فیشر نمونه‌ای از ویروس اوروبوروس داده شود تا واکسنی تولید شود؛ ترتیبی که فیشر باور داشت به خاطر خیر عمومی است.

کلر و مویرا در طول حملات در TerraSave

ردفیلد، مویرا برتون و جینا فولی خود را درون زندانی متروک متعلق به دوران برژنف یافتند که به دستور وسکر تغییر کاربری داده شده بود تا به عنوان اتاق شکنجه مورد استفاده قرار گیرد و توسط موجودات آلوده‌ ای که آزمایش‌ های ناموفق پیشین بودند و «افلیکتیـد» نامیده می‌شدند، مورد حمله قرار گرفتند؛ این موجودات ساکنان پیشین جزیره سین آیلند بودند. با وجود اینکه فولی کشته شد، ردفیلد و برتون توانستند به جنگل فرار کنند، جایی که فیشر، پدرو فرناندز و گابریل چاوز را در روستای متروکه ماهیگیری پیدا کردند.

 

به دلیل ماهیت ویروس T-Phobos، فرناندز که بارها توسط افلیکتیـدها مورد آزار و حمله قرار گرفته بود، آنقدر دچار ترس شد که ویروس در بدنش شروع به جهش کرد و او به دشمنی خطرناک برای سایرین تبدیل شد. ردفیلد، فیشر و برتون از چاوز جدا شدند؛ چاوز مشغول تعمیر یک هلیکوپتر بود و فیشر نیز هنگامی که وارد شهر شدند، از گروه جدا شد تا به وسکر کمک کند؛ چرا که در عوض، وسکر به او وعده داده بود نمونه‌ ای از ویروس اوروبوروس را بدهد.

 

هنگام کاوش در ویرانه‌ های شهر متروک، ردفیلد و برتون با دختری جوان به نام ناتالیا کوردا برخورد کردند که او نیز در حمله به تراسیو ربوده شده بود. کوردا برخلاف دیگران، به هیولاها واکنشی نشان نداد و این ثابت کرد که او همچون اکثر انسان‌ ها مستعد ترس نیست. این همان ویژگی‌ ای بود که وسکر در میزبان ایده‌ آلش به دنبالش میگشت. در همین حین، در حالی که چاوز در بالای سر آنها درگیر مشکلات هلیکوپتر و سقوط آن به داخل یک ساختمان بود، کوردا در جریان این آشوب توسط فیشر و به دستور وسکر ربوده شد.

 

ردفیلد و برتون که حالا تنها بودند، راهی یک کارخانه متروکه فرآوری مواد غذایی شدند؛ جایی که توسط وسکر به دام افتادند. وسکر نقشه‌ ای حساب‌ شده طراحی کرده بود تا آنها را برای مدتی مشغول کند. طبق نقشه، قرار بود ردفیلد و برتون در نهایت کشته شوند، اما آن دو به اندازه کافی سریع بودند و توانستند از تله‌ ای که برایشان کار گذاشته شده بود فرار کنند و به مسیر آبی پشت کارخانه بگریزند؛ مسیری که مستقیماً به تأسیسات وسکر منتهی میشد.

از آنجا که حالا همه فکر می‌کردند آن‌ها مرده‌ اند، توانستند بدون شناسایی وارد تأسیسات اصلی وسکر شوند؛ برجی منفرد و عظیم با معماری بروتالیستی خشن که از بیشتر نقاط جزیره دیده میشد. در پایه ساختمان، آنها حقیقت معاملات فیشر با وسکر را فهمیدند و پی بردند که او خیانت دیده و به ویروس اوروبوروس آلوده شده است. فیشر که جهش یافته و به هیولایی قدرتمند تبدیل شده بود، مجبور شد توسط برتون کشته شود.

کلر در نبرد با نیل فیشرِ جهش‌ یافته

با پیشروی به بخش فوقانی برج، آن دو شاهد بودند که وسکر به خودش شلیک کرد؛ چرا که کوردا را به‌ عنوان جانشین خود می‌دید و دیگر خودش را در نقشه‌ هایش ضروری نمی‌دانست. با اینکه ظاهراً وسکر مرده بود، ساختمان شروع به خودتخریبی کرد. ردفیلد توانست از شکافی در دیوار بیرون بپرد و سقوطش به دریا را زنده پشت سر بگذارد، اما برتون جا ماند.

ردفیلد در حالی که روی سطح اقیانوس شناور بود پیدا شد و فوراً برای معاینه به بیمارستان منتقل گردید. زمانی که بری برتون که حالا یک مأمور BSAA بود به ملاقات او آمد، ردفیلد اطلاعات کافی را در اختیار او و BSAA قرار داد تا بتوانند مأموریتی را برنامه‌ ریزی کنند، هرچند شش ماه دیگر طول کشید تا مکان جزیره تأیید شود. ردفیلد صبح روز بعد از تحقیقات تک‌ نفره برتون که منجر به نجات مویرا برتون و ناتالیا کوردا شد، با هلیکوپتر BSAA به جزیره بازگشت.

به نظر می رسد که کلر برتون ها و کوردا را نجات می دهد.

گروه مورد حمله وسکر قرار گرفت که به شدت جهش یافته بود و علاوه بر قرار گرفتن در معرض ویروس T-Phobos در جریان اقدام به خودکشی‌ اش، خودش را به ویروس اوروبوروس نیز آلوده کرده بود. اما پس از مرگ وسکر، هر چهار نفر توانستند پیش از شروع عملیات استریل‌ سازی BSAA از جزیره فرار کنند.

 

در سال 2013، دو سال پس از آن حادثه، کلر دیده می‌شود که در حال رانندگی با یک خودروی شاسی‌ بلند در جاده است و به سمت خانه برتون میرود تا هدیه‌ ای ببرد. او سپس تماسی از سوی یکی از اعضای BSAA دریافت می‌کند که به او می‌گوید کریس در چین است. کلر هم در پاسخ از آن‌ ها میخواهد به پیرز نیوانس بگویند که مراقب برادرش باشد و سپس تماس را قطع می‌کند.

حادثه سونیدو دِ تورتوگا (2014)

در سال 2014، کلر ردفیلد و سازمان تراسیو به جزیره سونیدو دِ تورتوگا اعزام شدند تا پس از گزارش‌ هایی مبنی بر فعالیت‌ های غیرعادی احتمالی مرتبط با سلاح‌های بیولوژیکی تحقیق کنند. کلر در حالی که در شهر کونخو واقع در جزیره همسایه زاناهوریا بود، ماهی‌ای را کشف کرد که به‌ شدت جهش یافته بود و بلافاصله شروع به عکاسی از آن با تلفن همراهش کرد و عکس را برای همکارش، اینز دیاکو ارسال نمود.

کلر در حال بررسی جزیره زناهوریا است
کلر در حال بررسی جزیره زناهوریا است

با این حال مدت کوتاهی پس از انجام این کار، ماهی ناگهان زنده شد و کلر را مجبور کرد تا با چاقوی جنگی‌ اش به آن ضربه بزند. تحقیقات بیشتر کلر را به اسناد تاریخی موجود در کتابخانه شهر کونخو رساند که نشان میداد اوزول ای. اسپنسر، بنیان‌گذار شرکت آمبرلا در اواخر دهه 1990 یک پایگاه نظامی سابق ایالات متحده را در این جزیره خریداری کرده بود.

 

کلر که نتوانست با اینز تماس بگیرد، فوراً با کریس و BSAA برای دریافت کمک تماس گرفت. هرچند کریس به دلیل حضور در مأموریتی دیگر در صحرای موهاوی نتوانست خودش برسد، اما یک تیم از مأموران BSAA آمریکای جنوبی را به رهبری پارکر لوسیانی اعزام کرد تا اینز را نجات دهند.

پس از رسیدن به جزیره، کلر و پارکر با تاکرو تومیناگا، مایو، لورا بیرس و زی‌لی، بازماندگان حمله زامبی‌ ها به عوامل برنامه تلویزیونی Idol Survival و همچنین دوست صمیمی کلر به نام ماریلو مابو دیدار کردند. در حالی که با حمله گازانبری دو .B.O.W به نام‌ های «شراوبه دیمون» و «موریو» روبه‌رو شدند، کلر، تاکرو و دیگران را به کمک اطلاعات پارکر به یک «نقطه امن» مشخص‌ شده در جزیره منتقل کرد.

به نظر می رسد که کلر برتون ها و کوردا را نجات می دهد.

این نقطه که تأسیساتی ظاهراً متروکه بود، در نهایت به بقایای یکی از نخستین مراکز تحقیقاتی تبدیل شد که توسط الکس وسکر و در ادامه تحقیقات اولیه اسپنسر در زمینه جاودانگی تأسیس شده بود. آشوب خیلی زود شدت گرفت، چرا که در جریان تحقیقات، کلر شاهد کشته شدن اینز به دست یک «هانتر» بود و سپس با یکی از نزدیک‌ ترین همکاران الکس، یعنی «دیرک میلر»، خالق پروژه کُدوکو جزیره برای توسعه سلاح‌های بیولوژیکی روبه‌رو شد.

 

در حالی که کلر با عجله برای دستگیری «میلر» می‌رفت، توسط «زی‌لی» متوقف شد؛ کسی که هویت واقعی خود را به‌عنوان یک مأمور دو جانبه برای شرکت داروسازی «شن یا» فاش کرد. «زی‌لی» از «میلر» برای به‌دست آوردن آخرین ویروسی استفاده می‌کرد که از طریق پروژه «کودوکو» توسعه یافته بود. سپس «زی‌لی» کلر را خلع سلاح کرد و با خشونت مورد ضرب و شتم قرار داد، به‌طوری که او را بیهوش بر جای گذاشت و در ادامه قصد داشت او را شکنجه کند.

چند ساعت بعد، وقتی نقشه‌ های زی‌لی توسط لورا که به زامبی تبدیل شده بود نقش بر آب شد، کلر به هوش آمد و بازماندگان را به سمت سطح زمین هدایت کرد. در همین حین، زی‌لی با استفاده از ویروس جدید دچار جهش شد. کلر برای مدتی کوتاه توسط مزدوران شرکت شنیا دستگیر شد، اما با سوءاستفاده از هرج‌ و مرجی که بر اثر ظاهر هیولایی جدید زی‌لی به وجود آمده بود، توانست فرار کند و خود را به قایق تیم حمله رسانیده و اسلحه تهیه کند. با وجود جراحات شدید، کلر سرانجام توانست با کمک تاکرو و موریو — که تحت تأثیر خاطرات انسانی‌ اش به‌عنوان برادر بزرگتر مریلو عمل می‌کرد — زی‌لی را با شلیک یک راکت‌ انداز از پا درآورد. او سپس همراه پارکر و مریلو با هلیکوپتر BSAA از جزیره بیرون شد و پس از خداحافظی با تومیناگا و مایو، زی‌لی را از بین برد. چند هفته بعد، کلر گزارش یافته‌ هایش درباره این حادثه را به کریس ارائه داد، در حالی که امیدوار بود سونیدو د تورتوگا بتواند از فاجعه‌ ای که با آن روبه‌رو شده بود، رهایی یابد و دوباره بهبود پیدا کند.

کلر گزارشگرش را برای کریس میفرستد.
کلر گزارشگرش را برای کریس میفرستد.

قتل‌های زنجیره‌ ای سانفرانسیسکو و شیوع در آلکاتراز (۲۰۱۵)

«واقعاً فکر می‌کنی به خاطر اون کمکت نمی‌کنم؟»

— کلر خطاب به تونی دیویس پس از متهم شدن تراسیو به تروریسم، پشت شیوع فرودگاه هارواردویل.

یک سال پس از اتفاقات جزیره سونیدو دِ تورتوگا و حمله بیوتروریستی نیویورک، کلر تماسی از یک شهروند سان‌فرانسیسکو به نام ویلیام گانر دریافت می‌کند درباره یک نهنگ قاتل (اورکا) که توسط تراسیو تحت ردیابی بوده و به‌ طرزی مرموز مثله‌ شده به ساحل آمده است. او به محل حادثه میرود و یک زخم گازگرفتگی غیرعادی روی لاشه آن پیدا می‌کند و سردرگم می‌شود.

ردفیلد در حال بررسی لاشه یک نهنگ قاتل

زیرا هیچ موجودی در آن منطقه زندگی نمیکند که آنقدر بزرگ باشد که چنین ردی از دندان برجای بگذارد. پیش از ترک محل، کلر نمونه‌ هایی برمی‌دارد و آن‌ ها را برای انجام آزمایش‌ های بیشتر به ربکا چمبرز، مشاور BSAA تحویل می‌دهد. در آزمایشگاه، کلر با جیل ولنتاین، ربکا چمبرز و برادرش کریس دیدار می‌کند؛ کسی که درگیر تحقیقات درباره یک سری عفونت‌ های مرموز و پرونده‌ های قتل در اطراف سان‌فرانسیسکو است.

 

کلر یافته‌ هایش را با آن‌ ها در میان میگذارد و توضیح می‌دهد که اورکای مجهز به تراشه، در اطراف «منطقه ملی دریایی گریتر فارالونز» شنا می‌کرده؛ جایی که اخیراً چندین نهنگ در نزدیکی جزیره آلکاتراز ناپدید شده‌ اند. به‌ طور مشابه، مشخص می‌شود آن اورکا به همان نوع ویروس T آلوده بوده که در اجساد انسان‌ های کشته‌ شده پیدا شده و این موضوع ارتباط آن را با پرونده BSAA تأیید می‌کند. پس از کشف سرنخ بعدی، کلر همراه برادرش و جیل به محل زندان میرود.

سه نفر خود را در نقش گردشگر جا میزنند و قصد دارند خطوط ساحلی را بررسی کنند، بی‌ خبر از اینکه تحت نظر مغز متفکر پشت قتل‌ های زنجیره‌ ای سان‌فرانسیسکو هستند. گردشگران خیلی زود و تقریباً بدون هیچ هشدار قبلی آلوده می‌شوند. کلر تلاش میکند بازماندگان را قرنطینه کند، اما موفق نمی‌شود و در نهایت تنها بازماندگان باقی میمانند، در حالی که جیل در میانه هرج‌ و مرج از آن‌ ها جدا می‌شود.

ردفیلد در جریان شیوع آلکاتراز

آنها سعی می‌کنند با جیل تماس بگیرند، اما متوجه می‌شوند که سیگنال‌ هایشان مختل شده و ارتباطشان با دنیای بیرون قطع میشود. به‌ زودی بازمانده دیگری به نام تونی دیویس را پیدا می‌کنند که در یک گاری مخفی شده و همراه آن‌ها در جستجوی بازماندگان می‌شود. تونی وقتی می‌فهمد کلر عضو سازمان مردم‌نهاد است، گروه آن‌ها را متهم می‌کند که مسئول حادثه فرودگاه هارواردویل بوده‌اند، اما کلر با عصبانیت پاسخ می‌دهد که گروه آن‌ها قربانی پاپوش‌سازی بوده است.

 

پس از این مشاجره شدید، تونی از گروه دور می‌شود اما توسط یک گردشگر زامبی غافلگیر و مورد حمله قرار میگیرد و چند زامبی دیگر هم اطرافشان جمع می‌شوند. آن‌ ها منطقه را پاک‌ سازی می‌کنند و کلر به زخم‌ های تونی رسیدگی می‌کند که باعث شگفتی او می‌شود، در حالی که کریس به او می‌گوید آن‌ ها بین افراد تبعیض قائل نمی‌شوند و زخم‌ های همه را درمان می‌کنند. پس از مداوای تونی، کریس به کلر می‌گوید تونی را برداشته و محل را ترک کند، در حالی که خودش به جستجوی جیل ادامه می‌دهد.

 

ناگهان یک پهپاد گردن کلر را نیش میزند و او بیهوش می‌شود. پیش از آنکه کریس بتواند به کمک خواهرش برود، خودش هم مورد حمله قرار می‌گیرد و از پا درمی‌آید. در نهایت هر سه نفر دستگیر شده و در سلول‌ ها زندانی می‌شوند.

در محوطه زندان، کلر به همراه تونی در یک سلول قرار میگیرد و کریس در سلول کناری آن‌ ها است. علائم عفونت در آن‌ ها ظاهر می‌شود و کلر به‌ سرعت در حال تسلیم شدن به ویروس است. جیل و لیان به درخواست مغز متفکر وارد می‌شوند و لیان، تونی را شناسایی می‌کند؛ او در واقع آنتونیو تیلور است، یک دانشمند دارپا که به‌ طور ناخواسته در برنامه‌ های تروریستی مشارکت داشته و به‌ دلیل افشای اسرار نظامی، تحت تعقیب دولت است.

ردفیلد در کنار بستر مرگ تیلور
ردفیلد در کنار بستر مرگ تیلور

مغز متفکر، خود را «دیلن بلیک»، مزدور سابق و «ماریا گومز»، همدست آریاس را معرفی می‌کند. دیلن هدفش را مجازات شرکت‌ ها، سازمان‌ ها و نهادهایی اعلام می‌کند که از بیوتروریسم سود میبرند، از جمله DSO، BSAA و تراسیو، بدون آنکه واقعاً برای پایان دادن به این بحران کاری انجام دهند. او خیریه کلر را به باد تمسخر می‌گیرد و آن را چیزی جز “چسب زخم گذاشتن” روی یک مشکل عمیق نمیداند.

 

در حالی که کلر به‌ مرز تسلیم‌ شدن به ویروس نزدیک می‌شود، دیلن جیل را مجبور می‌کند که یکی از دو راه را انتخاب کند: یا کلر را بکشد یا اجازه دهد آنتونیو کشته شود. اما آنتونیو با قاطعیت اسلحه‌ اش را به‌ سمت دیلن نشانه می‌گیرد. دیلن نیز در پاسخ، با شلیک گلوله‌ ای مرگبار به سینه آنتونیو، او را به‌ شدت زخمی می‌کند و خون‌ ریزی او به‌ سرعت شدت می‌گیرد.

 

در حالی که آنتونیو در حال مرگ است و کلرِ ضعیف‌ شده تلاش می‌کند خون‌ ریزی او را بند بیاورد، آنتونیو به قهرمانانه بودن اقدامات و نیت‌ های آن‌ ها اذعان می‌کند. او از وجود یک کد پشتی برای دسترسی به شبکه پرده برمیدارد و حدس میزند که دیلن ممکن است پس از فرارش آن را تغییر داده باشد. سپس این اطلاعات را پیش از مرگ به کلر منتقل می‌کند.

 

مدتی بعد، ربکا از راه میرسد، پس از آنکه تماس با گروه قطع شده بود و واکسن‌ هایی را با خود می‌آورد که همه را از بیماری نجات میدهند. کلر همراه با کریس و ربکا به سمت پایگاه تسلیحاتی میرود، جایی که به لیان و جیل می‌پیوندند؛ آن‌ ها درحال مقابله با دیلن هستند که خود را با مگالودون ترکیب کرده و به یک موجود هیولایی واحد تبدیل شده است.

 

هر پنج نفر با حجم زیادی از سلاح‌ ها به سمت این موجود آتش می‌گشایند، اما تأثیر چندانی ندارد. در این حین، لیان به کلر و ربکا دستور میدهد که کدی را که آنتونیو داده بود وارد کنند تا جلوی رهاسازی پهپادها را بگیرند.

 

آنها با همکاری یکدیگر کدها را روی کنسول رمزگشایی و وارد می‌کنند و موفق می‌شوند کنترل پهپادها را دوباره به‌ دست بگیرند. پیش از آنکه کلر بتواند آن‌ ها را از بین ببرد، ربکا به او می‌گوید که پهپادها را به‌ سمت دیلن جهش‌ یافته هدایت کند و با دوزی بیش از حد، ساختار DNA او را به هم بریزد و بی‌ثبات کند. این کار باعث تضعیف شدید موجود می‌شود و فرصتی را برای دیگران فراهم می‌کند تا حمله نهایی را انجام دهند.

تلاش‌ های هماهنگ آنها به نتیجه میرسد و دیلن کشته می‌شود، نقشه‌ اش نیز به‌ طور کامل خنثی می‌گردد. کلر و ربکا پیروزی خود را جشن می‌گیرند. خارج از جزیره، گروه در مورد عملیات و لحظات گذشته صحبت می‌کنند تا اینکه بالگردها از راه میرسند و نیروهای پشتیبانی بازماندگان را از منطقه تخلیه می‌کنند.

سکانس آخر جزیره مرگ
گروه آلکاتراز را ترک می‌کنند

کلر ردفیلد توسط ایسائو اوئیشی و هیدکی کامیا در جریان توسعه بازی Resident Evil 2 در سال 1996 خلق شد؛ اوئیشی مسئول طراحی و کامیا مسئول ویژگی‌ های شخصیتی او بود. با گذر زمان، طراحی این شخصیت توسط تیم‌ های توسعه مختلف در بازی‌ ها، فیلم‌ ها و مانگاها بهبود یافت.

رزیدنت ایول 2

در مورد شخصیت‌ پردازی، ابتدا کلر به عنوان “ریچل اسپایر” طراحی شد؛ با وجود اینکه نامش این بود، هیچ منبعی ارتباطی با فارست اسپایر نشان نمیدهد و احتمالاً این یک نام موقتی بوده است. تا میانه‌ی سال 1996، شخصیت او به “الزا واکر” تبدیل شد، یک دانشجوی دانشگاه راکون با تجربه در مسابقات موتورسواری. قرار بود او در اوج شیوع ویروس به راکون سیتی برسد و بعد از اینکه در مسیر خوابگاهش مورد حمله قرار گرفت، به ایستگاه پلیس راکون فرار کند تا در آنجا امن باشد، اما پلیس‌ ها با هلیکوپتر محل را تخلیه کردند. از نظر طراحی، شخصیت الزا از “ساکی آسا میا” الهام گرفت که توسط یوکی سایتو در اقتباس زنده‌ اکشن محبوب دهه 1980 از سریال Sukeban Deka بازی می‌کرد. به همین شیوه که برای بازیگران نسخه اصلی Resident Evil انجام شده بود، اوئیشی از یک طرح رنگی برای شخصیت‌ های اصلی Resident Evil 2 استفاده کرد تا آنها بهتر از سایرین دیده شوند.

گذار بین طرح‌ های الزا و کلر.

در این حالت، الزا و لیان اس. کندی از رنگ‌ های اصلی قرمز و آبی استفاده کردند. وقتی بازی وارد دوره‌ ای از تغییرات زیاد در بهار 1997 شد، موهای الزا از بلوند به قهوه‌ای مایل به قرمز تغییر کرد و نام او تغییر یافت تا ارتباطی با کریس ردفیلد برقرار شود.

مطالب مرتبط:

پیمایش به بالا